گنجور

 
اقبال لاهوری

جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور

تا ضمیر مستنیر او گشود اسرار نور

از فراز آسمان تا چشم آدم یک نفس

زود پروازی که پروازش نیاید در شعور

خلوت او در زغال تیره فام اندر مغاک

جلوتش سوزد درختی را چو خس بالای طور

بی تغیّر در طلسم چون و چند و بیش و کم

برتر از پست و بلند و دیر و زود و نزد و دور

در نهادش تار و شید و سوز و ساز و مرگ و زیست

اهرمن از سوزِ او و سازِ او جبریل و حور

من چه گویم از مقام آن حکیم نکته سنج

کرده زردشتی ز نسل موسی و هارون ظهور

 
 
 
قطران تبریزی

دشمنانش را نگردد ماتم ایج از دور دور

دوستانش را بود گرد سرای از سور سور

وصف فضل او نباشد کردن از سیصد یکی

گر کند چرخ برین از وصف او مسطور طور

فور اگر در هند تیغ تیز او بیند بخواب

[...]

مسعود سعد سلمان

پرستاره ست از شکوفه باغ برخیز ای چو حور

باده چون شمس کن در جام های چون بلور

زان ستاره ره توان بردن سوی لهو و سرور

زانکه می تابد ستاره وار از نزدیک و دور

عبدالقادر گیلانی

دوست می گوید که ای عاشق اگر داری صبور

ازفراق ما منال وصبر کن تا نفخ صور

اندر آن مجلس که بیند خلق دیدار خدا

ازجگرهای کباب عاشقان باشد بخور

آن که از خواب خوشت بیدار می سازد منم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

الرحیل ای خفتگان کاینک صدای نفخ صور

رخت بر بندید ازین منزلگه دارالغرور

تا کی این از سر گرفتن سیر افلاک و نجوم

چند از ین بز هم گرفتن دور ایام و شهور

هین که موقوف توأند ارواح جمع انبیا

[...]

مولانا

بهر شهوت جان خود را می‌دهی همچون ستور

وز برای جان خود که می‌دهی وانگه به زور

می‌ستانی از خسان تا وادهی ده چارده

در هوای شاهدی و لقمه‌ای ای بی‌حضور

آن سبدکش می‌کشد آن لقمه‌ها را تون به تون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه