شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من
بر نخیزد یک شرار از حکمت نازای من
چون تمام افتد سراپا ناز می گردد نیاز
قیس را لیلی همی نامند در صحرای من
بهر دهلیز تو از هندوستان آورده ام
سجدهٔ شوقی که خون گردید در سیمای من
تیغ لا در پنجه این کافر دیرینه ده
باز بنگر در جهان هنگامهٔ الای من
گردشی باید که گردون از ضمیر روزگار
دوش من باز آرد اندر کسوت فردای من
از سپهر بارگاهت یک جهان وافر نصیب
جلوه ئی داری دریغ از وادی سینای من
با خدا در پرده گویم با تو گویم آشکار
یا رسول الله او پنهان و تو پیدای من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از شوق و عشق عمیق خود به معشوق سخن میگوید. او نشان میدهد که عشقش چقدر بیپرواتر از هر شعلهای است و از حکمت خود چیزی نمیآموزد. شاعر پس از بیان احساسات عمیقش، به ارتباط خود با قیس و لیلی اشاره میکند و میگوید که شوقش به اندازهای زیاد است که به مرتبهای از حال و نیاز میرسد. او همچنین از سفرش به هند برای ورود به دنیای عشق صحبت میکند و به سجدهای که در عشق ورزیده است، اشاره میکند. در ادامه، اشاره میکند که با خدا در پرده سخن میگوید و معشوقش را به روشنی میبیند و از او میخواهد که در این عشق، جلوهای از وجود خود را نمایان کند.
هوش مصنوعی: عشق بیپروا و بیاحتیاط من مانند شعلهای است که در آغوش خود نگه داشته، و از عمق تفکر و حکمت من هیچ آتش و شعلهای برنخیزد.
هوش مصنوعی: زمانی که همه چیز به پایان برسد، قیس که در عشق خود بسیار نازنینی و حساس است، بینهایت نیازمند میشود. او در دنیای خود، لیلی را مینامد و دچار اشتیاق و آرزو میگردد.
هوش مصنوعی: برای ورود به آستان تو، از هند آوردهام سجدهای از شوق که چهرهام را از شدت احساس، به رنگ خون درآورده است.
هوش مصنوعی: به تیغی که در دست این کافر قدیمی است نگاه کن، در حالی که در جهان شور و غوغایی برپا شده است.
هوش مصنوعی: یک چرخشی لازم است تا آسمان از دل روزگار دیشب من، نقابی برای فردای من بسازد.
هوش مصنوعی: از آسمان ثروت و عظمت تو، جهانی پرنعمت به من رسیده است، ولی با این حال، کاش که من هم از نور حضور تو در وادی سینا بهرهمند میشدم.
هوش مصنوعی: من با خدا به طور پنهانی صحبت میکنم، ولی با تو به طور روشن و آشکار سخن میگویم، ای پیامبر خدا؛ خداوند پنهان است و تو برای من واضح و مشخصی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
[...]
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
غمگسار و همنشین و مونس شبهای من
ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها
ای فکنده آتشی در جمله اجزای من
در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی
[...]
آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من
ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من
آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع
کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من
اتحاد عین و غین عالم سر حروف
[...]
ماه من چون آگهی از ناله شبهای من
رحمتی کن بر دل بیچاره شیدای من
زآتش سودایت ای شمع جهان افروز دل
سوختم پروانه وار و نیستت پروای من
گر ز روی لطف خاکپای خود خوانی مرا
[...]
با وجود وصل شد زندان حرمان جای من
برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من
باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد
دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من
سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.