اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست
گدای کوی تو کمتر ز پادشاهی نیست
بخواب رفته جوانان و مرده دل پیران
نصیب سینهٔ کس آه صبحگاهی نیست
به این بهانه بدشت طلب ز پا منشین
که در زمانهٔ ما آشنای راهی نیست
ز وقت خویش چه غافل نشسته ئی دریاب
زمانه ئی که حسابش ز سال و ماهی نیست
درین رباط کهن چشم عافیت داری
ترا به کشمکش زندگی نگاهی نیست
گناه ما چه نویسند کاتبان عمل
نصیب ما ز جهان تو جز نگاهی نیست
بیا که دامن اقبال را بدست آریم
که او ز خرقه فروشان خانقاهی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف و نقد وضعیت اجتماعی و روحی انسانها میپردازد. شاعر به زیباییها و مقامها اشاره میکند و میگوید که گدای کوی معشوق، از پادشاهی نیز ارزشمندتر است. او به خواب رفتن جوانان و ناتوانی پیران اشاره میکند و میگوید که در دنیای امروز، آشنایی با مسیر درست و هدفی وجود ندارد. شاعر از غفلت مردم از زمان و فرصتها ابراز نگرانی میکند و تأکید دارد که در این زندگی برزخی، تنها نگاه معشوق را داریم و جز آن هیچ نصیبی از دنیا نداریم. در نهایت، شاعر دعوت میکند تا دامن اقبال را به دست آوریم، زیرا زندگی روحانی و خانقاهی سرنوشتساز نیست.
هوش مصنوعی: اگرچه زیب (زیبایی) در سرش تاج و کلاهی ندارد، اما گدای کوی تو (شما) از پادشاهی کمتر نیست.
هوش مصنوعی: جوانان در خواب غفلت هستند و پیران هم چون دلهایشان مرده است، کسی از دلشکسته نمیتواند فریاد صبحگاهی بزند.
هوش مصنوعی: به این دلیل به دنبال خواستههایت نرو که در این دوران کسی وجود ندارد که راه را بهت نشان دهد.
هوش مصنوعی: زمان خود را هدر نده و غافل نباش، زیرا این دنیا چیزی جز سالها و ماهها نیست و باید به معنای آن توجه کرد.
هوش مصنوعی: در این مکان قدیمی، اگر آرامش و آسایش داشته باشی، به زحمتها و دغدغههای زندگی توجهی نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: ما چه چیزی را به عنوان گناهمان به ثبت برسانند، وقتی که سهم ما از این دنیا جز یک نگاه تو نیست؟
هوش مصنوعی: بیایید با هم به موفقیت و خوشبختی دست یابیم؛ زیرا این شانس و اقبال، وابسته به افرادی نیستند که فقط در پی ظواهر و تشریفات مذهبی هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به عشق تو جز ناله ای و آهی نیست
به حال زار من خسته ات نگاهی نیست
طریق راه و روش در غم تو بسپردم
عزیز من چه کنم چون سرت به راهی نیست
غم تو بر دل تنگ منست پیوسته
[...]
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از نالهای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
[...]
نرنجم از تو گرت سوی ما نگاهی نیست
گناه بخت من است این ترا گناهی نیست
تو هیچ داد دل من نمیدهی چه کنم؟
کجا روم که به غیر از تو پادشاهی نیست
خوشم به چهره کاهی که دارم از غم تو
[...]
کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست
به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست
سرم فدای رهت باد تا نگویندت
که در طریقهٔ عشق تو سر به راهی نیست
دلا ز باده پرستی خجل مشو کاین جرم
[...]
مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست
به غیر درگه پیر مغان پناهی نیست
ز بهر سجده بتی گر طلب کنم چه عجب
به غیر بت چو سرم را حواله گاهی نیست
به قتل من چه کشد غمزه ات صف مژگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.