گنجور

 
اقبال لاهوری

خاکیم و تند سیر مثال ستاره‌ایم

در نیلگون یمی به تلاش کناره‌ایم

بود و نبود ماست ز یک شعلهٔ حیات

از لذت خودی چو شرر پاره‌پاره‌ایم

با نوریان بگو که ز عقل بلند دست

ما خاکیان به دوش ثریا سواره‌ایم

در عشق غنچه‌ایم که لرزد ز باد صبح

در کار زندگی صفت سنگ خاره‌ایم

چشم آفریده‌ایم چو نرگس درین چمن

روبند برگشا که سراپا نظاره‌ایم

 
 
 
مولانا

ما قحطیان تشنه و بسیارخواره‌ایم

بیچاره نیستیم که درمان و چاره‌ایم

در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار

در شکر همچو چشمه و در صبر خاره‌ایم

ما پادشاه رشوت باره نبوده‌ایم

[...]

صائب تبریزی

تا واله نظاره آن ماهپاره ایم

از خود پیاده ایم و به گردون سواره ایم

سیر وجود ما نتوان کرد سالها

هر چند قطره ایم ولی بیکناره ایم

هستی ما و نیستی ما برابرست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه