این گنبد مینائی این پستی و بالائی
در شد بدل عاشق با این همه پهنائی
اسرار ازل جوئی بر خود نظری وا کن
یکتائی و بسیاری پنهانی و پیدائی
ای جان گرفتارم دیدی که محبت چیست
در سینه نیاسائی از دیده برون آئی
برخیز که فروردین افروخت چراغ گل
برخیز و دمی بنشین با لالهٔ صحرائی
عشق است و هزار افسون حسن است و هزار آئین
نی من بشمار آیم نی تو بشمار آئی
صد ره بفلک بر شد صد ره بزمین در شد
خاقانی و فغفوری جمشیدی و دارائی
هم با خود و هم با او هجران که وصالست این
ای عقل چه میگوئی ای عشق چه فرمائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و زیبایی پرداخته و به بررسی احساسات انسانی در ارتباط با این دو میپردازد. شاعر با اشاره به گنبد مینایی و زیباییهای طبیعت، بهویژه گل و لاله، از عشق و محبت به عنوان نیروهایی قدرتمند یاد میکند که انسان را به تأمل و تفکر وامیدارد. او از خواننده میخواهد که در لحظهای با او همنشین شود و معنا و اهمیت عشق را درک کند. در نهایت، شاعر با طرح سوالاتی نسبت به عقل و عشق، به کشمکشهای درونی انسان در جستجوی وصال و درک عمیقتر از احساسات اشاره میکند.
هوش مصنوعی: این گنبد آسمانی با این زیبایی و بزرگی، نشاندهنده عشق و دلبستگی عمیق عاشق شده است.
هوش مصنوعی: برای درک رازهای آغاز، نگاهی به درون خود بینداز. آنچه نمایان است و آنچه پنهان، هر دو در وجود تو وجود دارند و نشان میدهند که یکتایی و کثرت چگونه در هم آمیختهاند.
هوش مصنوعی: ای جانم، تو که در عشق و محبت درگیر هستی، آیا درک کردی محبت چه احساسی است؟ در این حال، اگر از دل این احساس خسته شدهای، چرا از چشمانت نروی؟
هوش مصنوعی: بیدار شو که بهار، چراغ گلها را روشن کرده است. برخیز و کمی با لالههای صحرا بنشین و لذت ببر.
هوش مصنوعی: عشق دارای هزار راز و جاذبه است و زیبایی نیز هزاران ظرافت و قانون دارد. من خود را به شمارش میآورم و تو هم به شمارش میپردازی.
هوش مصنوعی: بسیار راهها به آسمان رفته و بسیاری دیگر به زمین آمدهاند، شاعران و ادیبان بزرگی چون خاقانی، فغفوری، جمشیدی و دارایی در این راستا قرار دارند.
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده از دو حس متضاد سخن میگوید. او تنها و جدا از معشوقش است و در عین حال به عشق و وصال آن معشوق فکر میکند. او از عقل و عشق سؤال میکند که چه باید کرد، زیرا در این وضعیت سردرگم شده است. گوینده از یک سو احساس جدایی و هجران دارد و از سوی دیگر به وصل و پیوند با معشوق فکر میکند. این تردید در دلش او را به چالش میکشد و به دنبال راه حلی میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.