فریب کشمکش عقل دیدنی دارد
که میر قافله و ذوق رهزنی دارد
نشان راه ز عقل هزار حیله مپرس
بیا که عشق کمالی ز یک فنی دارد
فرنگ گرچه سخن با ستاره میگوید
حذر که شیوهٔ او رنگ جوزنی دارد
ز مرگ و زیست چه پرسی درین رباط کهن
که زیست کاهش جان مرگ جانکنی دارد
سر مزار شهیدان یکی عنان در کش
که بی زبانی ما حرف گفتنی دارد
دگر بدشت عرب خیمه زن که بزم عجم
می گذشته و جام شکستنی دارد
نه شیخ شهر نه شاعر نه خرقه پوش اقبال
فقیر راه نشین است و دل غنی دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درین بهار به گلزار رفتنی دارد
به پای بوی گل از خود گذشتنی دارد
کنون که نرگس شهلا گشود چشم از خواب
به چشم روشنی باغ رفتنی دارد
ز نوبهار برومند گردد امیدش
[...]
به بزم شیخ و برهمن نشستنی دارد
بساط مردم نادیده دیدنی دارد
غنیمت است که زنجیر سر بسر گوش است
سخن نگفتن مجنون شنیدنی دارد
ستمگران تغافل منش چه می دانند
[...]
نقابدار که آیین رهزنی دارد
جمال یوسفی و فر بهمنی دارد
وفای غیر گرش دلنشین شده ست چه غم
خوشم ز دوست که با دوست دشمنی دارد
چه ذوق رهروی آن را که خارخاری نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.