گنجور

 
اقبال لاهوری

حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم

دست بر سینه نظر بر لب بامی دارم

حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم

عشق می گفت تب و تاب دوامی دارم

نه به امروز اسیرم نه به فردا نه به دوش

نه نشیبی نه فرازی نه مقامی دارم

بادهٔ رازم و پیمانه گساری جویم

در خرابات مغان گردش جامی دارم

بی نیازانه ز شوریده نوایم مگذر

مرغ لاهوتم و از دوست پیامی دارم

پرده برگیرم و در پرده سخن میگویم

تیغ خونریزم و خود را به نیامی دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم

پیش رندان جهان منصب و نامی دارم

گر چه در صومعهٔ زهد ندارم جایی

در خرابات مغان جاه تمامی دارم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه