هنوز همنفسی در چمن نمیبینم
بهار میرسد و من گل نخستینم
به آب جو نگرم خویش را نظاره کنم
به این بهانه مگر روی دیگری بینم
به خامهای که خط زندگی رقم زده است
نوشتهاند پیامی به برگ رنگینم
دلم به دوش و نگاهم به عبرت امروز
شهید جلوهٔ فردا و تازه آئینم
ز تیره خاک دمیدم قبای گل بستم
وگرنه اختر واماندهای ز پروینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به استقبال بهار و ظهور گلها میپردازد و احساس تنهایی و انتظار را بیان میکند. او به تماشای خود در آب مینشیند تا شاید زیبایی دیگری را ببیند. با اشاره به زندگی و پیامهایی که در آن نهفته است، از حالت کنونی خود و چشمانداز آیندهاش سخن میگوید. او همچنین به رشد و شکوفایی خود از دل خاک اشاره کرده و تأکید میکند که اگرچه در تاریکی بوده، حالا به نور و زیبایی دست یافته است.
هوش مصنوعی: هنوز کسی را در باغ نمیبینم، در حالی که بهار در حال آمدن است و من گل اولیهای هستم که به زودی میشکفد.
هوش مصنوعی: به آب جویی نگاه میکنم تا خودم را ببینم و بهانهای باشد تا شاید روی دیگری از خودم را کشف کنم.
هوش مصنوعی: با قلمی که داستان وجودم را نوشته، پیامی به من که به رنگهای زیبا مزین شدهام، دادهاند.
هوش مصنوعی: دلم پر از غم و اندوه است و نگاهی به عبرتها و درسهایی که امروز شهیدان به ما میدهند، دارم. آنها نماینده فردا هستند و من به تازگی به آداب و رسوم این مسیر پی بردهام.
هوش مصنوعی: از دل خاک سر برآوردم و لباس گل پوشیدم، وگرنه من نیز ستارهای از صورت فلکی پروین هستم که به تأخیر افتادهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهر کژم که نهی نقش خویش می بینم
نه آن حریفم لیکن که مهره برچینم
گرفت دستخوشم، عشوه وصال تو لیک
بدست نامد خوش خوش ز پای ننشینم
بر آن دلم که نبینم بچشم روی صلاح
[...]
شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟
به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟
اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن
[...]
سگی شکایت ایام با کسی میکرد
نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران
قناعتم صفت و بردباری آیینم
هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم
[...]
چنین که غمزه خوبان نشست در کینم
مدان که یک نفس ایمن ز فتنه بنشینم
حلال باد چو می خون من بر آن ساقی
که غرقه کرد به یک جرعه تقوی و دینم
چنان اسیر بتم کم ز قبله نیست خبر
[...]
نه یاریی دهدم بخت تا رخت بینم
نه طاقتی که دمی در فراق بنشینم
نه صبر آنکه برآرم دمی نفس بی تو
نه آنکه غیر تو خواهم کسی که بگزینم
دلم ببردی و آنگاه قصد جان کردی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.