گنجور

 
اقبال لاهوری

ایکه از خمخانه فطرت بجامم ریختی

ز آتش صهبای من بگداز مینای مرا

عشق را سرمایه ساز از گرمی فریاد من

شعلهٔ بیباک گردان خاک سینای مرا

چون بمیرم از غبار من چراغ لاله ساز

تازه کن داغ مرا سوزان بصحرای مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

چون به زنجیر محبت بسته یی پای مرا

عفو باید کردنت دیوانگی های مرا

من بسر گر میروم جرمی ندارم زانکه تو

هر دم آتش می فروزی دیگ سودای مرا

از من دیوانه گر نیک و بدی دیدی مرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه