شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟
به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟
اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن
اگر بدم و اگر نیک، چون کنم؟ اینم
به سوی من گذری کن، که سخت مشتاقم
به حال من نظری کن که، سخت مسکینم
ز بود من اثری در جهان نبودی، گر
امید وصل ندادی همیشه تسکینم
بدان خوشم که مرا جان به لب رسید، آری
ازان سبب دو لب توست جان شیرینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر ابراز longing و آرزوی ملاقات با محبوب خود را میکند. او میخواهد لحظهای شادمانه با معشوقش بنشیند و به سخنان دلنشین او گوش دهد و چهرهاش را ببیند. اگرچه خود را شایسته محبوب نمیداند، اما از او درخواست قبول و نظر کرده و میگوید که شدت اشتیاقش او را به زحمت انداخته است. شاعر همچنین بیان میکند که وجودش در دنیا بیمعناست مگر اینکه امید وصال محبوبش را داشته باشد، و در نهایت اظهار میکند که محبت و لبخند معشوقش، جانش را شیرین میکند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که دوباره فرصتی پیش بیاید تا در کنار تو لحظاتی شاد و خوش بگذرانم و زیباییهای دنیا را با تو تجربه کنم؟
هوش مصنوعی: آیا میتوانم با دل خود سخن دلنشین تو را بشنوم؟ آیا میتوانم با چشمان جانم چهره آرامشبخش تو را ببینم؟
هوش مصنوعی: اگرچه لایق تو نیستم، اما خواهش میکنم مرا بپذیر، چه بد باشم و چه خوب. اکنون من چه کار میتوانم بکنم؟
هوش مصنوعی: به سمت من بیاید و نگاهی به حال و روز من بیندازید، چرا که شدت بیتابی و ناتوانی مرا از دور احساس کنید.
هوش مصنوعی: اگر وجود من در این دنیا نبود، هیچ نشانهای از من باقی نمیماند، اما تو همواره با امیدِ همنشینیات به من آرامش بخشیدی.
هوش مصنوعی: بدان که من به خاطر لبهای تو به جانی که برایم عزیز است، به لب مرگ نزدیک شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهر کژم که نهی نقش خویش می بینم
نه آن حریفم لیکن که مهره برچینم
گرفت دستخوشم، عشوه وصال تو لیک
بدست نامد خوش خوش ز پای ننشینم
بر آن دلم که نبینم بچشم روی صلاح
[...]
سگی شکایت ایام با کسی میکرد
نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران
قناعتم صفت و بردباری آیینم
هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم
[...]
چنین که غمزه خوبان نشست در کینم
مدان که یک نفس ایمن ز فتنه بنشینم
حلال باد چو می خون من بر آن ساقی
که غرقه کرد به یک جرعه تقوی و دینم
چنان اسیر بتم کم ز قبله نیست خبر
[...]
نه یاریی دهدم بخت تا رخت بینم
نه طاقتی که دمی در فراق بنشینم
نه صبر آنکه برآرم دمی نفس بی تو
نه آنکه غیر تو خواهم کسی که بگزینم
دلم ببردی و آنگاه قصد جان کردی
[...]
به دیده ای که ز راه تو خار و خس چینم
دریغم آید اگر در گل و سمن بینم
اگر چه دنیی و عقبی کنند بر من عرض
من آستان تو بر هر دو کون بگزینم
من و دعای تو همواره این بود کارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.