گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹

 

... بدان تا گذر یابم از روی آب

به کشتی و زورق هم اندر شتاب

نیاورد کشتی نگهبان رود ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱

 

... بدان سو کجا دشمن آمد پدید

بی اندازه کشتی و زورق بساخت

برآشفت و بر آب لشکر نشاخت ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۴

 

... که بر خشک بر بود ره با درنگ

به کشتی و زورق سپاهی گران

بشد تا سر مرز هاماوران ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۰

 

... سپه را بفرمود تا هرکسی

بسازند کشتی و زورق بسی

جهانگیر با لشکری راه جوی ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹

 

... چو ملاح روی سکندر بدید

سبک زورقی بادبان برکشید

چو دستور با لشکر آمدش پیش ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۰

 

... بیامد به دریا هم اندر شتاب

به هر سو برافگند زورق به آب

ز آگاهی نامدار اردشیر ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۹

 

... چو ایرانیان را همه خفته دید

برانگیخت کشتی و زورق بساخت

به زورق سپینود را در نشاخت

به خشکی رسیدند چون روز گشت ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳

 

... سپه بود سرتاسر رودبار

بیاورد کشتی و زورق هزار

به یک هفته بر آب کشتی گذشت ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۹

 

... دمادم شما از پسم بگذرید

به جیحون و زورق زمان مشمرید

شب تیره با لشکر افراسیاب ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۱

 

... بمالید بر خاک رخ بر زمین

برآورد کشتی و زورق ز آب

شتاب آمدش بود جای شتاب ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۲

 

... بفرمود تا کار برساختند

دو زورق به آب اندر انداختند

شناسای کشتی هر آنکس که بود ...

فردوسی
 
۱۲

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

 

... بهنگام فرو رفتن بخاور

بزورق باده گیرد شاه گه گاه

بروید گل ببزم و مجلس اندر

بصورت ز آرزوی دست او ماه

همی گه گل شود گه زورق زر

چو زرگر نام او بر زر نویسد ...

عنصری
 
۱۳

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴ - بردن گلشاه را از حی

 

... درآمد به عهد و به پیوست مهر

زورقه چه خیزد چه آید از اوی

ز جوی تهی آب دریا مجوی ...

عیوقی
 
۱۴

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۰ - پیمان بستن ورقه و گلشاه

 

... فروریخت از چشم لؤلوی تر

چو گلشه زورقه شنید این سخن

بنالید آن سر و تن سیم بن ...

عیوقی
 
۱۵

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

... نیارد ازو یاد کردنش شوی

زورقه است اورا همه گفت و گوی

ازین نام گوید همه روز و شب ...

عیوقی
 
۱۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین سبکتگین

 

... هر کجا جنگ ساختی بر خون

بتوان راند زورق و زبزب

هر که با تو بجنگ گشت دچار ...

فرخی سیستانی
 
۱۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - درمدح یمین الدوله محمود بن ناصرالدین و ذکر غزوات و فتوحات او در گنگ

 

... بپیش راه وی اندر پدیدشد رودی

هلال زورق وخور لنگرو ستاره سنار

چه صعب رودی دریا نهاد و طوفان سیل ...

فرخی سیستانی
 
۱۸

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۴۶ - رفتن مسعود به ترمذ

 

... و دیگر روز برنشست و بکرانه جیحون آمد و کشتیها برین جانب آوردند و قلعت را بیاراسته بودند بانواع سلاح و بسیار پیادگان آمده با سرهنگان بخدمت و بر آن جانب بر کران جیحون ایستاده امیر در کشتی نشست و ندیمان و مطربان و غلامان در کشتیهای دیگر نشسته بودند همچنان براندند تا پای قلعت- و کوتوال قلعت بدان وقت قتلغ بود غلام سبکتگین مردی محتشم و سنگین بود- کوتوال و جمله سرهنگان زمین بوسه دادند و نثار کردند و پیادگان نیز بزمین افتادند و از قلعت بوقها بدمیدند و طبلها بزدند و نعره ها برآوردند و خوانها برسم غزنین روان شد از بره گان و نخچیر و ماهی و آچارها و نانهای یخه و امیر را از آن سخت خوش آمد و میخوردند و شراب روان شد و آواز مطربان از کشتیها برآمد و بر لب آب مطربان ترمذ و زنان پای کوب و طبل زن افزون سیصد تن دست بکار بردند و پای می کوفتند و بازی می کردند- و ازین باب چندان که در ترمذ دیدم کم جایی دیدم- و کاری رفت چنانکه ماننده آن کس ندیده بود

و درین میانه پنج سوار رسید دو از آن امیر یوسف ابن ناصر الدین از قصدار که آنجا مقیم بود چنانکه گفته ام و سه از آن حاجب جامه دار یارق تغمش و خبر فتح مکران آوردند و کشته شدن عیسی معدان و ماندن بو العسکر برادرش و صافی شدن این ولایت- و بیارم پس از این شرح این قصه- و با امیر بگفتند و زورقی روان کردند و مبشران را نزدیک کشتی امیر آوردند چون بکشتی امیر رسیدند خدمت کردند و نامه بدادند و بو نصر مشکان نامه بستد- و در کشتی ندیمان بود- برپای خاست و بآواز بلند نامه را برخواند و امیر را سخت خوش آمد و روی بکوتوال و سرهنگان کرد و گفت این شهر شما بر دولت ما مبارک بوده است همیشه و امروز مبارک تر گرفتیم که خبری چنین خوش رسید و ولایتی بزرگ گشاده شد همگان مرد و زن زمین بوسه دادند و همچنین قلعتیان بر بامها و بیک بار خروش برآمد سخت بزرگ پس امیر روی بعامل و رییس ترمذ کرد و گفت صد هزار درم از خراج امسال برعیت بخشیدیم ایشان را حساب باید کرد و برات داد چنانکه قسمت بسویت کرده آید و پنجاه هزار درم بیت المال صلتی به پیادگان قلعت باید داد و پنجاه هزار درم بدین مطربان و پای کوبان گفتند چنین کنیم و آواز برآمد که خداوند سلطان چنین سه نظر فرمود و خاص و عام بسیار دعا کردند

پس کوتوال را گفت بر اثر ما بلشکرگاه آی با جمله سرهنگان قلعت تا خلعت وصلت شما نیز برسم رفته داده آید که ما از اینجا فردا بازخواهیم گشت سوی بلخ ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۹

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۶ - یاری کردن سلجوقیان هارون را

 

... و از دیگر روی هرون رسولی فرستاد سوی شاه ملک و عتاب کرد گوناگون که بیامدی و قومی را که بمن پیوسته اند و لشکر من بودند ویران کردی باری اگر بابتدا با تو چنین جفاها ایشان کردند تو هم مکافات کردی اکنون باید که با من دیدار کنی تا عهد کنیم و تو مرا باشی و من ترا و آزاری و وحشتی که میان تو و سلجوقیان است جهد کنیم تا برداشته آید که من روی بمهمی بزرگ دارم و خراسان بخواهم گرفت

وی جواب داد که سخت صواب آمد من برین جانب جیحون خواهم بود تو نیز حرکت کن و بر آن جانب فرود آی تا رسولان بمیانه درآیند و آنچه نهادنی است نهاده آید و چون عهد بسته آمد من در زورقی بمیان جیحون آیم و تو همچنین بیایی تا دیدار کنیم و فوجی قوی مردم از آن خویشتن بتو دهم تا بدین شغل که در پیش داری ترا دستیار باشند و من سوی جند بازگردم اما شرط آن است که در باب سلجوقیان سخن نگویی با من بصلح که میان هر دو گروه خون و شمشیر است و من خواهم زد تا از تقدیر ایزد عز ذکره چه پیدا آید

هرون بدین جواب بیارامید و بساخت آمدن و دیدار کردن را با لشکری گران و آراسته قرب سی هزار سوار و پیاده و غلامان بسیار و کوکبه یی بزرگ بجای آمد که آنرا ضمیر آنجا تمام است سه روز باقی مانده از ذی الحجه سنه خمس و عشرین و اربعمایه و بر کران آب برابر شاه ملک نزول کرد و شاه ملک چون عدت و آلت بر آن جمله دید بترسید و ثقات خویش را گفت ما را کاری برآمد و دشمنان خویش را قهر کردیم و صواب آنست که گرگ آشتی یی کنیم و بازگردیم که نباید که خطایی افتد و هنر بزرگ آنست که این جیحون در میان است گفتند همچنین باید کرد پس رسولان شدن و آمدن گرفتند از هر دو جانب و عهدی کردند و بمیان جیحون آمدند و دیدار کردند و زود بازگشتند ناگاه بی خبر هرون نیمشب شاه ملک درکشید و راه بیابان جند ولایت خویش بگرفت و بتعجیل برفت و خبر بهرون رسید گفت این مرد دشمنی بزرگ است بخوارزم بیامد و سلجوقیان را بزد و با ما دیدار کرد و صلحی بیفتاد و جز زمستان که این بیابان برف گیرد از جند اینجا نتوان آمد و من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون ازینجا بروم باری دلم بازپس نباشد گفتند همچنین است ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴

 

... ای غرقه شده به آب طوفان

بنگر که به پیش توست زورق

غرقه شده ای به پیش کشتی ...

ناصرخسرو
 
 
۱
۲
۳
۱۸
sunny dark_mode