گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳

 

... که لشکر همی راند باید به راه

سوی گرگساران و مازندران

همی راند خواهم سپاهی گران ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۱

 

... به روی زمین بر نماند مغاک

نه سگسار ماند نه مازندران

زمین را بشوید به گرز گران ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴

 

... وزان گرگساران جنگ آوران

وزان نره دیوان مازندران

بپرسید و بسیار تیمار خورد ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

... درختی که کشتی به بار آرمت

ز مازندران هدیه این ساختی

هم از گرگساران بدین تاختی ...

... چو من کس ندیدی به گیتی سوار

بشد آب گردان مازندران

چو من دست بردم به گرز گران ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱

 

... فرستاد کس نزد سام سوار

به سگسار مازندران بود سام

فرستاد نوذر بر او بر پیام ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱

 

... بیامد که خواهد بر شاه بار

چنین گفت کز شهر مازندران

یکی خوشنوازم ز رامشگران ...

... به بربط چو بایست بر ساخت رود

برآورد مازندرانی سرود

که مازندران شهر ما یاد باد

همیشه بر و بومش آباد باد ...

... دل رزمجویش ببست اندران

که لشکر کشد سوی مازندران

چنین گفت با سرفرازان رزم ...

... به فرمان او دیو و مرغ و پری

ز مازندران یاد هرگز نکرد

نجست از دلیران دیوان نبرد ...

... همی گنج بی رنج بگزایدش

چراگاه مازندران بایدش

اگر هیچ سرخاری از آمدن ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۲

 

... ابا لشکر گشن و گرز گران

نکردند آهنگ مازندران

که آن خانه دیو افسونگرست ...

... همان از منوچهر و از کیقباد

که مازندران را نکردند یاد

سپاه و دل و گنجم افزونترست ...

... گر آیین شمشیر و گاه آورم

اگر کس نمانم به مازندران

وگر بر نهم باژ و ساو گران ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۳

 

... چو شب روز شد شاه و جنگ آوران

نهادند سر سوی مازندران

به میلاد بسپرد ایران زمین ...

... کسی کاو گراید به گرز گران

گشاینده شهر مازندران

هر آنکس که بینی ز پیر و جوان ...

... ز لشکر گزین کرد گردان نیو

بشد تا در شهر مازندران

ببارید شمشیر و گرز گران ...

... همی گفت خرم زیاد آنک گفت

که مازندران را بهشتیست جفت

همه شهر گویی مگر بتکده ست ...

... ز غارت گشادند یکسر میان

خبر شد سوی شاه مازندران

دلش گشت پر درد و سر شد گران ...

... چنان رو که بر چرخ گردنده شید

بگویش که آمد به مازندران

بغارت از ایران سپاهی گران ...

... کنون گر نباشی تو فریادرس

نبینی بمازندران زنده کس

چو بشنید پیغام سنجه نهفت ...

... بیایم کنون با سپاهی گران

ببرم پی او ز مازندران

شب آمد یکی ابر شد با سپاه ...

... همی برتری را بیاراستی

چراگاه مازندران خواستی

همی نیروی خویش چون پیل مست ...

... سپرد آنچ دید از کران تا کران

به ارژنگ سالار مازندران

بر شاه رو گفت و او را بگوی ...

... چو ارژنگ بشنید گفتار اوی

سوی شاه مازندران کرد روی

همی رفت با لشکر و خواسته ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۴

 

... به جان از تو دارند هرگز امید

کنون گردن شاه مازندران

همه خرد بشکن بگرز گران ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۵

 

... من این گرز و این مغفر جنگجوی

چگونه کشیدی به مازندران

کمند کیانی و گرز گران ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۷

 

... سرت را ببرم به شمشیر تیز

پیاده شوم سوی مازندران

کشم ببر و شمشمیر و گرز گران ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸

 

... ابر آفرینها فزایش گرفت

که در دشت مازندران یافت خوان

می و جام با میگسار جوان ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹

 

... من این تخت و این تاج و گرز گران

بگردانم از شاه مازندران

تو باشی برین بوم و بر شهریار ...

... چو فرسنگ سیصد کشیده سرای

ز بزگوش تا شاه مازندران

رهی زشت و فرسنگهای گران ...

... خروش آمد از دشت و بانگ جلب

به مازندران آتش افروختند

به هر جای شمعی همی سوختند ...

... که آتش برآمد همی چپ و راست

در شهر مازندران است گفت

که از شب دو بهره نیارند خفت ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۱

 

... نه کهتر نه برتر منش مهتران

نبینند نیزم به مازندران

همی گفت ازین گونه دیو سپید ...

... که شیر ژیانی و کی منظری

بدو گفت رستم که مازندران

سپارم ترا از کران تا کران

ترا زین سپس بی نیازی دهم

به مازندران سرفرازی دهم

یکی کار پیشست و رنج دراز

که هم با نشیب است و هم با فراز

همی شاه مازندران را ز گاه

بباید ربودن فگندن به چاه ...

... بیاویختند از بر عاج تاج

نشست از بر تخت مازندران

ابا رستم و نامور مهتران ...

... همه برکشیدند گرز گران

پراگنده در شهر مازندران

برفتند یکسر به فرمان کی ...

... کجا باز داند شتاب از درنگ

شود نزد سالار مازندران

کند دلش بیدار و مغزش گران ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۲

 

... روان و خرد بادت آموزگار

همانجا بمان تاج مازندران

بدین بارگاه آی چون کهتران ...

... بده زود بر کام ما باژ و ساو

وگر گاه مازندران بایدت

مگر زین نشان راه بگشایدت ...

... لقبشان چنین بود بسیار سال

بدان شهر بد شاه مازندران

هم آنجا دلیران و کندآوران ...

... پذیره شدن را سپاه گران

دلیران و شیران مازندران

ز لشکر یکایک همه برگزید ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۴

 

... به زین اندر افگند گرز گران

چو آمد به نزدیک مازندران

به شاه آگهی شد که کاووس کی ...

... یکی ژنده پیلست گویی به تن

چو بشنید سالار مازندران

ز گردان گزین کرد چندی سران ...

... ز بالای اسب اندر آمد به پای

یکی شد بر شاه مازندران

بگفت آنچ دید از کران تا کران

سواری که نامش کلاهور بود

که مازندران زو پر از شور بود

بسان پلنگ ژیان بد به خوی ...

... اگر رام گردد به از ساو نیست

پذیریم از شهر مازندران

ببخشیم بر کهتر و مهتران ...

... اگرچه دل و چنگ شیران تویی

منم شاه مازندران با سپاه

بر اورنگ زرین و بر سر کلاه ...

... همه تیره دید اختر و ماه اوی

برون آمد از شهر مازندران

سرش گشته بد زان سخنها گران ...

... دل کینه دارش پر از جوش خون

ز مازندران هرچ دید و شنید

همه کرد بر شاه ایران پدید ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۵

 

چو رستم ز مازندران گشت باز

شه اندر زمان رزم را کرد ساز ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۶

 

... سراپرده شهریار و سران

کشیدند بر دشت مازندران

ابر میمنه طوس نوذر به پای ...

... که در جنگ هرگز ندیدی شکن

یکی نامداری ز مازندران

به گردن برآورده گرز گران ...

... دهان پر ز خون و زره چاک چاک

دلیران و گردان مازندران

به خیره فرو ماندند اندران ...

... برآمد ز آورد گه گفت و گوی

بفرمود سالار مازندران

به یکسر سپاه از کران تا کران ...

... خور اندر پس پرده آبنوس

ازان سو که بد شاه مازندران

بشد پیلتن با سپاهی گران ...

... ازان پس تهمتن یکی نیزه خواست

سوی شاه مازندران تاخت راست

چو بر نیزه رستم افگند چشم ...

... ببود و بیفروخت پیروز بخت

مرا دید چون شاه مازندران

به گردن برآورده گرز گران ...

... نه برخاست از جای سنگ گران

میان اندرون شاه مازندران

گو پیلتن کرد چنگال باز ...

... به یک هفته با ویژگان می به چنگ

به مازندران کرد زان پس درنگ

تهمتن چنین گفت با شهریار ...

... که بر هر سویی راه بنمود راست

به مازندران دارد اکنون امید

چنین دادمش راستی را نوید ...

... یکی عهد و مهری بروبر درست

که تا زنده باشد به مازندران

پرستش کنندش همه مهتران ...

فردوسی
 
۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۷

 

... زمین را ببخشید بر مهتران

چو باز آمد از شهر مازندران

به طوس آن زمان داد اسپهبدی ...

... به گیتی خبر شد که کاووس شاه

ز مازندران بستد آن تاج و گاه

بماندند یکسر همه زین شگفت ...

... پر از داد و آگنده از خواسته

سر آمد کنون رزم مازندران

به پیش آورم جنگ هاماوران

فردوسی
 
۲۰

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۶

 

... ترا گر سزا بودی ایران بدان

نیازت نبودی به مازندران

چنین گفت کایران دو رویه مراست ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode