گنجور

 
حسین خوارزمی

روئی است روی دوست که هیچش نظیر نیست

زانرو بهیچ رویم از آن رو گزیر نیست

در عشق آن پری چه ملامت کنی مرا

دیوانه چون ز عقل نصیحت پذیر نیست

آنکس که داد دست ارادت به پیر عشق

هیچش خبر ز طعنه برنا و پیر نیست

دارم نظر بعارض خورشید منظری

کز ماه رو بجمله جهانش نظیر نیست

آزاد بنده که شود پای بند او

برگشته طالعی که در این دام اسیر نیست

دارم ضمیر روشن و رای منیر از آنک

جز مهر روی دوست مرا در ضمیر نیست

با تاب آفتاب رخش روز و شب مرا

حاجت بمهر انور و بدر منیر نیست

تا تا با دزد به طره عنبر فشان او

ما را هوای نکهت مشک و عبیر نیست

ای دوست دستگیر حسین شکسته را

کو را بجز تو هیچکسی دستگیر نیست