قد رعنا رخ زیبا لب شیرین داری
قصد غارتگری عقل و دل و دین داری
حسن صورت نشود جمع بلطف سیرت
نازنینا تو هم آن داری و هم این داری
جان من خسته بدان غمزه فتان کردی
دل من بسته در آن طره پرچین داری
تو مسیحای همه خسته دلانی لیکن
کشتن عاشق سودا زده آئین داری
بر رخت قطره خوی یا برخ گل ژاله است
یا که بر صفحه مه کوکب پروین داری
چاره درد من خسته شناسی لیکن
آنقدر هست که قصد من مسکین داری
همچو دلدار تو یاری بجهان نیست حسین
دیده بگشای تو هم چشم جهان بین داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می به جام ار چه زخون من مسکین داری
نوش بادت که شکرخنده شیرین داری
دو حیات است ز یک خنده تو عاشق را
زانکه در حقه یک خنده دو پروین داری
زان لب ساده گرم بوسه ببخشی، کم ازآنک
[...]
چشم شوخ و دل سنگین بر سیمین داری
خال مشکین رخ رنگین لب شیرین داری
تو چه دانی ز من و حال من ای شمع چگل
که چو من عاشق دل سوخته چندین داری
بی نیازی و نیازت بمن بیدله نیست
[...]
این چه دامی است که از سنبل مشکین داری
که به هر حلقهٔ آن صد دل مسکین داری
همه را نیش محبت زدهای بر دل ریش
این چه نوشی است که در چشمهٔ نوشین داری
خون بها از تو همین بس که ز خون دل من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.