گنجور

 
حسین خوارزمی

بیا ایکه جانرا مداوا توئی

که ما دردمند و مسیحا توئی

جهان چون تن است و تو جان جهان

که چون جان نهان و هویدا توئی

چو ظاهر بباطن بیامیختی

گهی ما تو باشیم و گه ما توئی

غلط میکنم ما و تو خود کجاست

در آنجا که ای جان تنها توئی

بزن آتش ای عشق در ما و من

که ما جمله لائیم والا توئی

بهر گوشه ای از تو صد فتنه است

که سرمایه شور و غوغا توئی

تو معشوقی ای عشق و هم عاشقی

که لیلی و مجنون شیدا توئی

ز عالم چو آیینه ای ساختی

تماشاگر و هم تماشا توئی

فزایش نخواهم من از دیگری

که روح مرا راحت افزا توئی

ز هر ذره جلوه دهی حسن خویش

که در دیده پیوسته بینا توئی

گر آشفته آید حدیث حسین

تو معذور دارش که گویا توئی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

تماشا مرو نک تماشا تویی

جهان و نهان و هویدا تویی

چه این جا روی و چه آن جا روی

که مقصود از این جا و آن جا تویی

به فردا میفکن فراق و وصال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه