گنجور

 
حسین خوارزمی

از دست شر نفس از آن روی ایمنی

کاندر سپاه سایه خیرالخلایقی

تا همچو سایه بر در او گشته ای مقیم

مانند آفتاب جهانتاب شارقی

از یمن رای روشن او همچو ماه و مهر

نور مغاربی و فروغ مشارقی

او بوالوفا و تو ز وفای ولای او

هر دم نبیل دولت و اقبال واثقی

ای آنکه از سوابق الطاف کردگار

بر فارسان حلیه تحقیق سابقی

دارند اهل فضل بذات تو افتخار

کز فاضلان جمله آفاق فایقی

از روی فضل مفخر اهل مدارسی

در حسن خلق رهبر اهل خوانقی

مصباح فضل را بداریت تو موقدی

اصباح شرع را بهدایت تو فایقی

در وادی مقدس قدوسیان غیب

علمت کشد بجودی و حکمت شوایقی

زان سر که در سرادق غیب است سر آن

ما را چو محرم حرم آن سرادقی

ره ده در آن حرم من محروم را از آنک

من بس بعید و تو بجنابش ملاصقی

ای عیسی زمانه تو دانی دوای ما

کاندر علاج خسته دلان نیک حاذقی

در کام جان خسته دلان ریز جرعه ای

زان خمر بی خمار که هر لحظه ذائقی

ما را خلاص ده ز بطالت بحق آنک

حق را ز غیر حق چو تو فاروق فارقی

زاری کنان بقای تو خواهم بصدق از آنک

بازار اهل صدق و صفا را تو نافقی