گنجور

 
حسین خوارزمی

بازم ای دوست چرا از نظر انداخته ای

با حسودان من دلشده پرداخته ای

چه شد آن ترک جفاکیش کمان ابرو باز

که دلم را سپر تیر بلا ساخته

با حسودان بداندیش چه ورزی یاری

قدر یاران نکوکیش چه نشناخته ای

شرط یاری و وفاداریت این بود مگر

که بقصد دل من تیغ جفا آخته ای

پرده در باز غم عشق ز من قلب روان

لیکن ای دوست چه حاصل که وفا باخته ای

من نگویم که گرفتار کمند تو کم اند

لیک مثل چو من خسته کم انداخته ای