گنجور

 
حسین خوارزمی

دوش خوردم از شراب عشق او پیمانه‌ای

گشت عقلم بیقرار و بیدل و دیوانه‌ای

آشنایی کرد با من عشق عالم سوز او

گشتم از دین و دل و جان و خرد بیگانه‌ای

روح قدسی مست گردد عقل دیوانه شود

گر کند ساقی مجلس غمزه مستانه‌ای

طعنه کم زن بر من دیوانه ای فرزانه دل

زانکه من بودم در اول همچو تو فرزانه‌ای

رازهای عشق موسی را از این شیدا شنو

قصه لیلی و مجنون نیست جز افسانه‌ای

کعبه دل را تو پرداز از خیال غیر دوست

ورنه خوانند اهل دل آن خانه را بتخانه‌ای

محو شو در یار همچون آینه یکروی باش

گرد خود کم گرد و دوروئی مکن چون شانه‌ای

در میان پاکبازان راه کی یابی حسین

تا نبازی جان خود را در ره جانانه‌ای

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ابوسعید ابوالخیر

حال عالم سر به‌ سر پرسیدم از فرزانه‌ای

گفت: یا خاکی‌ست یا بادی‌ست یا افسانه‌ای

گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟

گفت: یا کوری‌ست یا کرّی‌ست یا دیوانه‌ای

گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟

[...]

سنایی

گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای

با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه‌ای

ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه‌ایم

تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه‌ای

شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو

[...]

عبدالقادر گیلانی

من کی‌ام؟ رسوای شهر و عاشق دیوانه‌ای

آشنا با هر غمی، وز خویشتن بیگانه‌ای

هم شوم شاد از غمش کاو در دلم منزل گرفت

هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانه‌ای

تُرکِ شهر‌آشوب من در کشوری منزل نکرد

[...]

ادیب صابر

ای ثنا و مدح تو در لفظ هر فرزانه ای

خویش کرده مکرمات تو زهر بیگانه ای

افتخار خاندان جد خویشی در نسب

کی بود چون خاندان جد تو هر خانه ای

آنچه در توست از بزرگی کی بود در غیر تو

[...]

عطار

شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه‌ای

گشت در هر دو جهان هر ذره‌ای پروانه‌ای

ای عجب هر شعله‌ای از آفتاب روی او

گشتت زنجیری و در هر حلقه‌ای دیوانه‌ای

هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه