ای آنکه در دیار دلم خانه کرده ای
گنجی از آنمقام بویرانه کرده ای
گه عقلها بنرگس مخمور برده
گه فتنه ها بغمزه مستانه کرده ای
عالم پر از روایح و مشک و عبیر شد
چون گیسوی معنبر خود شانه کرده ای
تا ای پری سلاسل مشکین نموده ای
ارباب عقل را همه دیوانه کرده ای
در آرزوی لعل شکر بار خویشتن
چشم مرا خزینه دردانه کرده ای
من در بروی غیر ز غیرت چو بسته ام
تا در حریم جان و دلم خانه کرده ای
مرغ دل مرا که نشیمن ز سدره داشت
ایشمع دلفروز تو پروانه کرده ای
خود کرده آشنا بمن ای شوخ دلربا
آنگه روش چو مردم بیگانه کرده ای
برخوان وصل داده صلا اهل عشق را
یاد حسین بیدل شیدا نکرده ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.