با کس حدیث عشق تو گفتن نمی توان
دریست در عشق که سفتن نمی توان
لب بسته همچو غنچه و دلخون چو لاله ام
بی باد رحمت تو شکفتن نمی توان
در دل هوای یار نیارم نگاهداشت
مهری درون ذره نهفتن نمی توان
آزار خاکپای تو ما را طریق نیست
زانرو بچهره راه تو رفتن نمی توان
از رحم تا دل تو بسوزد بحال من
احوال خویش پیش تو گفتن نمی توان
ترک کمان کشم بکمین میکشد ولی
ترک هوای عشق گرفتن نمی توان
گفتا حسین شب ز سر کوی ما برو
کز ناله های زار تو خفتن نمی توان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما را غمی است از تو که گفتن نمیتوان
وز عشق، حالتی که نهفتن نمیتوان
بسیار گفته شد سخن از نکتههای عقل
اسرار عشق ماند که گفتن نمیتوان
جاروب آن ره از مژه کردم، ولی چه سود
[...]
درد از طبیب گرچه نهفتن نمی توان
درد دلی مراست که گفتن نمی توان
خواهم شکفته رو زیم از غم چو گل ولی
هرگز بزهر خنده شکفتن نمی توان
خواب صبوح اگرچه بیوسف رخان خوشست
[...]
مشکل غمیست عشق، که گفتن نمیتوان
وین مشکل دگر که: نهفتن نمیتوان
غمهای عاشقان هم گفتند پیش یار
ما را عجب غمیست که گفتن نمیتوان
دندان به قصد لعل لبش تیز چون کنم؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.