ساقی بزم خاص شه آمد که خماری کنم
در دور این ساقی چرا دعوی هشیاری کنم
چون دوست آمد پیش من شد عشقبازی کیش من
چون عشق او شد خویش من از خویش بیزاری کنم
یوسف چو بر کرسی دل بنشست اندر مصر جان
هر چند بی سرمایه ام باری خریداری کنم
تدبیر کار عاشقان زور و زر و زاری بود
چون من ندارم زور و زر از سوز دل زاری کنم
من آن نیم کز بیم سر پای از ره یاری کشم
در ره چو بنهادم قدم سر در سر یاری کنم
گویند جستجوی تو در راه او بیحاصل است
زین به چه باشد حاصلم کو را طلبکاری کنم
دوشم خیال دلستان گفت ای حسین ناتوان
بستان دل از هر دو جهان تا لطف دلداری کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلدادگی است. شاعر به ساقی بزم خاص اشاره میکند و از او میخواهد تا او را با شراب خماری کند. او در مییابد که در حضور محبوبش، دیگر نیازی به هشیاری ندارد و تنها به عشق و وابستگی به او فکر میکند. شاعر خود را بیپول و بیزور میداند، اما دلش با غم عشق میسوزد و از این رو، در پی راهی برای رسیدن به محبوبش است. در نهایت، او برای یافتن عشق و دلجویی از محبوبش، آماده هر نوع فداکاری است. این شعر نشاندهنده درد و زیباییهای عشق و جستجوی معشوق است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، امروز در میخانه خاص(!) حاضر شدهای تا من را از حالت خماری خارج کنی. پس چرا خود را با احساس هوشیاری مشغول کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی دوست پیش من میآید، به یاد عشق او به بازی عشق میپردازم. حالا که او به من نزدیک شده، از خودم فاصله میگیرم و از خودم دور میشوم.
هوش مصنوعی: زمانی که یوسف بر تخت سلطنت نشسته و در مصر به قدرت رسیده است، من نیز هرچند که از دستاورد و سرمایهای برخوردار نیستم، قصد دارم که جان خویش را به بهایی بخرم.
هوش مصنوعی: تدبیر و چارهسازی عاشقان معمولاً به قدرت، ثروت و تلاش زیاد بستگی دارد. اما من که این امکانات را ندارم، تنها میتوانم از عواطف و آلام دلسوزی کنم.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به خاطر ترس از جدایی، از راه یاری دوری میکنم، اما وقتی قدم در این مسیر میگذارم، تمام وجودم را وقف محبت و یاری میکنم.
هوش مصنوعی: میگویند که تلاش تو برای یافتن او بینتیجه است، پس چه باید کرد؟ من از او میخواهم که حاصل کارم را به من بدهد.
هوش مصنوعی: شب گذشته، در خیال محبوبم، به من گفت: ای حسین، در عالم دلسردی و عجز، قلبت را از هر دو جهان بگیر تا من بتوانم با محبت و دلسوزی به تو کمک کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
[...]
گر دل به عشق من دهی بهر تو دلداری کنم
ور تن بحکم من نهی جان ترا یاری کنم
مستی شود گر آرزوت از عشق خود مستت کنم
مخمور اگر باشی ترا از غمزه خماری کنم
یاری اگر خواهی جلیس من باشمت یار و انیس
[...]
شد وقت آنکز بی خودی وصفی ز دلداری کنم
وز طور و طرز دلبری کو دارد اظهاری کنم
دورافکنم هم خرقه را از کف نهم هم سبحه را
در برنمایم طیلسان بر دوش زناری کنم
منصور سازم خویش را وز دل برم تشویش را
[...]
چون یاد از آن زلف سیه و آنخط زنگاری کنم
سرخ اینرخ چونزعفران از اشک گلناری کنم
بر آنسرم کز جان و دل هستی بپردازم باو
دور است راه عشق و من فکر سبکباری کنم
چشمان مست آن پری من دیدهام از چشم خود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.