بگذار تا بمیرم بر خاک آستانش
جان هزار چون من بادا فدای جانش
هر ناوک بلائی کز شست عشق آید
ای دوست مردمی کن بر چشم من نشانش
مهر و وفاست مدغم در صورت جفایش
آب بقاست مضمر در ضربت سنانش
مستی ست در سر من از چشم پر خمارش
شوری ست در دل من از شکر دهانش
جانان مقیم گشته اندر مقام جانم
من از طریق غفلت جویا از این و آنش
اندر فنای کلی دیدم بقای سرمد
وز عین بی نشانی دریافتم نشانش
جرم و فضولی من از حد گذشت لیکن
دارم امید رحمت از فضل بیکرانش
چون خاک راه خواهی گشتن حسین روزی
آن به که جان سپاری بر خاک آستانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق عمیق و فدای جان خود بر آستان محبوب سخن میگوید. او به بلایا و مشکلاتی که بر اثر عشق تجربه میکند اشاره میکند و از دوست خود میخواهد که نگاهی به او بیندازد. شاعر احساس میکند که مهر و وفای محبوبش در چهرهاش نهفته و در عین حال از وجود او لذت میبرد. او به این نتیجه میرسد که در فنا و زوال خود، بقا و جاودانگی را میبیند و همچنین با وجود گناهانش، به رحمت و بخشش محبوب امیدوار است. در نهایت، این احساس را دارد که همانند خاک در راه، بهتر است جانش را فدای محبوب کند.
هوش مصنوعی: بگذار بروم و جانم را فدای او کنم؛ چه هزار نفر مانند من هم آمادهاند تا جانشان را برای او نثار کنند.
هوش مصنوعی: هر گونه زخم و درد که از عشق به من میرسد، ای دوست، آن را بر چشمان من نمایان کن.
هوش مصنوعی: دوست داشتن و وفاداری در چهرهی کسانی که به ما آسیب زدهاند، وجود دارد. زندگی و ادامهی حیات در روح ضربهای که به ما زدهاند نهفته است.
هوش مصنوعی: در دل من شور و شوقی از نگاه پر راز او وجود دارد و از او به خاطر لبهای شیرینش مست و سرمست شدهام.
هوش مصنوعی: محبوب در مقام جانم ساکن شده و من به خاطر بیتوجهی خود از دیگران دربارهاش سوال میکنم.
هوش مصنوعی: در میان نابودی و فانی بودن همه چیز، بقای ابدی را مشاهده کردم و از دیدن بینشان بودن، نشانهاش را دریافتم.
هوش مصنوعی: من خطاها و کنجکاویهایم فراتر از حد تحمل رفته است، اما هنوز امیدوارم که از بخشش و رحمت بیپایان او بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: زمانی که در مسیر حسین قرار بگیری، بهتر است جان خود را در راه او فدای خاک پایش کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان
[...]
در گرد خط نهان شد روی عرق فشانش
خط غبار گردید دیوار گلستانش
کوتاه بود دستم تا داشت اختیاری
قالب چو کرد خالی شد بهله میانش
آن شوخ پاکدامن تا لب ز باده تر ساخت
[...]
شاهنشهی که برتر از عرش آستانش
از راه کینه بر خاک افکند آسمانش
ششصد هزار لشکر جمع آمدند یکسر
با تیغ و تیر و خنجر بهر هلاک جانش
قومی زهر کناره، افزون تر از ستاره
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.