گنجور

 
همام تبریزی

واعظانی که اهل تحقیقند

به مواعظ کلید توفیقند

یافتند از خدای عز و جل

عقل و ایمان وذوق وعلم وعمل

روز و شب کار بندگی دارند

وز بیان آب زندگی بارند

از نفس چون مسیح جان بخشند

مایه علم از زبان بخشند

همه گویند آنچه باید گفت

روحشان با عروس معنی جفت

مایه دار حدیث و قرآنند

علم دانستنی نکو دانند

چون شروعی کنند در تفسیر

عقل حیران شود از ان تقریر

خوش حدیثند و دلپذیر همه

هم فقیهند و هم فقیر همه

پادشاهان گدای ایشانند

سروران خاک پای ایشانند

در ره دین به جان همی کوشند

دین به دنیا و حرص نفروشند

آب روی از برای نان نبرند

به سخن نان ناکسان نخورند

زین تختند و منبر و محفل

فاضل و کاملند و صاحب دل

سخن این مذکران بشنو

همه تن گوش باش و آن بشنو

تا رسی در سعادت عقبی

بار یابی به جنت المأوی

کرده ای باد در بروت که چه

کبر و مستی زمن یموت که چه

ای تو اندر سرای پیچا پیچ

هیچ تن هیچ تن هزاران هیچ

غیر ازین تنه لطیفه یی دگر است

که غرض ز آفرینش بشر است

جسم چون زان لطیفه شد خالی

زیر خاکش نهان کنی حالی

زان همه خسروان روی زمین

زان همه موبدان با تمکین

زان همه صف دران شیراوژن

که شکستند شیر را گردن

زان همه عالمان روشن دل

هریکی همچو بحر بی ساحل

زان حکیمان که فکر ایشان راه

برد بالای هفتمین خرگاه

زان همه خواجگان با نعمت

زان همه محسنان با خدمت

همه شاعران پاک سخن

که سخنشان زمان نکرد کهن

زان همه مطربان خوب آواز

زان همه عاشقان شاهد باز

زان همه شاهدان سیمین بر

از مه و آفتاب نیکوتر

اثری در جهان نمی بینم

هست نامی نشان نمی بینم

همه را عاقبت زوالی بود

گشت معلوم کان خیالی بود

هیچ خواندن خیال را چه عجب

آنچه گفتم نبود ترک ادب

غرض من ازین سخن صور است

حال معنی و کار آن دگر است

که فنا سوی آن نیابد راه

حبذا جان مردم آگاه