در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن
صد سرو فدا بادا هنگام خرامیدن
ای نور الهی را از روی شما عکسی
ما آینه صانع خواهیم پرستیدن
صبح از هوس رویت رفتم به گلستانها
باشد که کنم خود را مشغول به گل چیدن
گلها چو مرا دیدند فریاد برآوردند
کان گل که تو میخواهی اینجا نتوان دیدن
چون ابر همیگریم بر غنچهٔ خندان لب
تا از شکرت دیدم شیرینی خندیدن
فرهاد اگر دیدی آن چهره شیرین را
از دست شدی دستش در سنگ تراشیدن
در چشم منی نتوان خار مژه بر هم زد
ترسم که گلت یابد زحمت ز خراشیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در شهر بحسن تو رویی نتوان دیدن
از دل نشود پنهان روی تو بپوشیدن
من در عجبم از تو زیرا که ندیدستم
از ماه سخن گفتن وز سرو خرامیدن
هنگام بهار ای جان در باغ چه خوش باشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.