گنجور

 
همام تبریزی

پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم

عاشقان تشنه لب را آب حیوان آمدم

مجلس این قوم را از رنگ و بویی چاره نیست

با رخ گلگون و زلف عنبرافشان آمدم

صورت جانم که هر چشمی نبیند روی من

فارغم کز دیدهٔ اغیار پنهان آمدم

عاشقانم را چو بر گوی گریبان غیرت است

امشبی بی‌زحمت گوی گریبان آمدم

در سخن از پسته خندان همی‌ریزم شکر

کمتر از نقلی که بر سر وقت باران آمدم

عاشقان را گر چه از هجران پریشان داشتم

عاقبت هم بر سر ایشان پریشان آمدم

تا دل سرگشتگان چون گوی سرگردان کنم

اینک امشب با سر زلف چو چوگان آمدم

گر چه ترکم خوی ترکی کرده‌ام بیرون ز سر

برسر یاران خود بی کیش و قربان آمدم

سال‌ها در جست و جویم بود سرگشته همام

تا نپنداری که من در دستش آسان آمدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

نیم شب پی گم کنان در کوی جانان آمدم

همچو جان بی‌سایه و چون سایه بی‌جان آمدم

چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست

داغ بر رخ، طوق بر گردن خروشان آمدم

کوی او جان را شبستان بود زحمت برنتافت

[...]

سلمان ساوجی

دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم

لاجرم همسایه خورشید تابان آمدم

عقل را دیدم سبک سر، یافتم جان را گران

سرو را بگذاشتم در کوی جنان آمدم

پیش ازین پروانه بودم، دوش رفتم پیش یار

[...]

جویای تبریزی

در کدورت خون شدم از خویش شادان آمدم

جسم رفتم در غم او از خود و جان آمدم

همچو آب جو که در گل می نماید خویش را

گرچه گشتم پای تا سر گریه، خندان آمدم

با تن زار از پی آن یوسف مصر جمال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه