گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سوی من بین که ز هجرت به گداز آمده‌ام

روی بنمای که پیشت به نیاز آمده‌ام

به سر زلف درازت کششی داشتمی

زان کشش به شب‌های دراز آمده‌ام

از تو رفتم، چه کنم صبر چو نتوانستم

اینک آشفته و عاجز شده باز آمده‌ام

گر در ابروی تو بینم من مدهوش، مرنج

چه کنم، مست به محراب نماز آمده‌ام؟

دل من جان به تو بخشید و منم پروانه

وز پی سوختن شمع طراز آمده‌ام

خسروم، از چو منی دور مکن چشم که من

خاک درگاه شه بنده‌نواز آمده‌ام