گنجور

 
هلالی جغتایی

جان من، الله الله! این چه تنست؟

نه تن تست، بلکه جان منست

این که گل در عرق نشست و گداخت

همه از انفعال آن بدنست

صد سخن گفتمت، بگو سخنی

کین همه از برای یک سخنست

هست دشنام تلخ تو شیرین

چون نباشد؟ کزان لب و دهنست

یک شب از در درآ، که ماه رخت

شمع بزم و چراغ انجمنست

پیش روی تو شمع در فانوس

هست آن مرده ای که در کفنست

کشتی و سوختی هلالی را

هر چه کردی بجای خویشتنست