در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت
چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟
هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود
که عشق فتنه درین عالم خراب انداخت
قضا نگر که: چو پیمانه ساخت از گل من
مرا بیاد لبش باز در شراب انداخت
فسانه دگران گوش کرد در شب وصل
ولی بنوبت من خویش را بخواب انداخت
بیا و یک نفس آرام جان شو، از ره لطف
که آرزوی تو جان را در اضطراب انداخت
ز بهر آنکه دل از دام زلف او نرهد
بهر خمی گره افگند و پیچ و تاب انداخت
ندیده بود هلالی عذاب دوزخ هجر
بلای عشق تو او را درین عذاب انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف جذابیت و allure عشق میپردازد. شاعر از زیبایی و تأثیر عشق سخن میگوید، با اشاره به شوق و نگرانیهایی که در احساساتش به وجود آمده است. او به زیبایی معشوق اشاره کرده و به اثرات مخرب جدایی و هجران نیز اشاره میکند. شاعر از عشق به عنوان نیرویی قوی یاد میکند که میتواند انسان را به اضطراب و خواب نامطلوب بیفکند. در کل، این شعر به دوگانگی لذت و درد عشق و تأثیر آن بر روح و روان انسان میپردازد.
هوش مصنوعی: در نور خورشید، زیبایی چهرهاش مانند نوری از شراب درخشان است. چه شرابی وجود دارد که بتواند اینطور آتش را در درون خود برافروزد و بهواسطه نور خورشید، شعلهور شود؟
هوش مصنوعی: هنوز زیبایی و جذابیت آن گنج پنهان عشق نمایان نشده بود که عشق، شور و هیجان زیادی در این دنیا به وجود آورد.
هوش مصنوعی: قضا را در نظر بگیر که وقتی از گل من پیمانهای درست کرد، به یاد لبهای او، آن را پر از شراب کرد.
هوش مصنوعی: در شب وصال، او به داستانهای دیگران گوش داد، اما نوبت من بود که خودم را به خواب بردم.
هوش مصنوعی: بیا و لحظهای با آرامش نفس بکش، از روی لطف، زیرا آرزوی تو باعث شده که جانت در نگرانی به سر ببرد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دل از دام زلف او رهایی یابد، او به قصد فریب و بازی با دل، گرهای میزند و پیچ و تاب ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: هلالی هرگز عذاب جدایی از عشق تو را تجربه نکرده بود، اما حالا در این عذاب گرفتار شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپیده دم که زمانه ز رخ نقاب انداخت
به زلف تیره شب نور صبح تاب انداخت
کلید زر شد و بگشاد آفتاب فلک
به دیده ها که شب تیره قفل خواب انداخت
سحر جواهر انجم یگان یگان دزدید
[...]
چه بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت
دل شکسته ما را در اضطراب انداخت
بخون دیده ی ما تشنه شد جهان ورواست
که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت
کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق
[...]
بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت
نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت
صبا شمیم گل و بوی یار گلرخ داد
مرا و مرغ چمن را در اضطراب انداخت
پی نثار قدوم گل از شکوفه نسیم
[...]
بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت
هوای مغبچه دلها در اضطراب انداخت
نه ساقی از خوی رخسار خود چکاند به جام
پی نشاط دل من به می گلاب انداخت
بجست اهل طرب را پی نشاط صبوح
[...]
بگل خطت چو نقابی ز مشک ناب انداخت
هزار شاهد فتنه ز رخ نقاب انداخت
مه رخ تو که سر زد خط از خواشی آن
هزار ناوک طعنه بر آفتاب انداخت
دمید تا خط چون شب ز روی چون روزت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.