زهی شراب لبت مایه طربناکی!
نموده نرگس مستت هزار بی باکی
گذر بدامن پاکت نکرده باد صبا
کجا شکفت گلی در چمن بدین پاکی؟
بیک کرشمه، که کردی، هزار دل بردی
تبارک الله ازین چابکی و چالاکی!
نشسته ام برهت چون غبار و می ترسم
که ناگهان بکشی دامن از من خاکی
جواب تلخ شنیدن ز لعل میگونت
چو تلخی می ناب آورد فرحناکی
تن ضعیف هلالی بهیچ لایق نیست
جزین که بر سر آتش نهی بخاشاکی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت چهره محبوبی است که با لبهای شرابی و نرگس مستش، طرب و شادی به دلها میآورد. شاعر از لطافت و پاکی محبوبش صحبت میکند و به قابلیتهای او در فریب دلها و جلب توجه اشاره میکند. همچنین، احساس ترس و نگرانی شاعر از از دست دادن محبوبش را بیان میکند. در انتها، شاعر به بیمعنا بودن زندگی در برابر زیبایی عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ای کاش شراب لبهای تو که باعث خوشحالی و شادابی ماست! نرگس مست چشمانت هزاران جرأت و جسارت را به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: بادِ صبا به دامن تو نرسیده است، پس چطور ممکن است گلی در این چمن با اینهمه پاکی شکفته باشد؟
هوش مصنوعی: با یک ناز و کرشمهی تو، هزار دل را به دست آوردی. واقعاً چه خوب و ماهرانه این کار را انجام دادی!
هوش مصنوعی: من در کنار تو نشستهام و مانند خاکی هستم که ناپایدار و بیارزش به نظر میآید. از این میترسم که ناگهان تو دامن خود را از من جدا کنی و به من توجه نکنید.
هوش مصنوعی: اگر از لعل میگون تو جوابی تلخ بشنوم، به اندازه تلخی آن، میتواند خوشحالی و شادابی به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: بدن ضعیف و نازک چیزی نیست جز اینکه آن را بر سر آتش بگذاری تا بسوزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بر طلول دیار حبیب بگذشتم
که کرده بود خرابش جهان ز بی باکی
مجاوران دیار خراب را دیدم
در آن خرابه خراب و شکسته و باکی
به خاک رهگذار حبیب میگفتم
[...]
بکشت چشم تو ما را از عین بی باکی
و ما ترحمنی غیر عینی الباکی
کرامت تو کند جنس خاک را عالی
لطافت تو دهد طبع آب را پاکی
اناس ترغب حرصا الی امانیهم
[...]
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفتهام از شوق با دو دیدهٔ خود
أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
[...]
کتبت قصّة شوقی و مدمعی باکی
بیا که بیتو به جان آمدم ز غمناکی
زمانه را نتوان دید بیامام زمان
فکیف حالک یا دهر! ایّ مولاکی
ز خاک پای تو داد آبروی لاله و گل
[...]
هذ اغزال هلال السمآء مضناکی
غد الغزالة فی العشق من حیاراکی
ز شوق روی تو گردید گل گریبان چاک
شقیق احمر ذوالکی بعض قتلاکی
ز آهوان نه همین صید اهل دل کردی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.