گنجور

 
هلالی جغتایی

زهی شراب لبت مایه طربناکی!

نموده نرگس مستت هزار بی باکی

گذر بدامن پاکت نکرده باد صبا

کجا شکفت گلی در چمن بدین پاکی؟

بیک کرشمه، که کردی، هزار دل بردی

تبارک الله ازین چابکی و چالاکی!

نشسته ام برهت چون غبار و می ترسم

که ناگهان بکشی دامن از من خاکی

جواب تلخ شنیدن ز لعل میگونت

چو تلخی می ناب آورد فرحناکی

تن ضعیف هلالی بهیچ لایق نیست

جزین که بر سر آتش نهی بخاشاکی