چو بر طلول دیار حبیب بگذشتم
که کرده بود خرابش جهان ز بی باکی
مجاوران دیار خراب را دیدم
در آن خرابه خراب و شکسته و باکی
به خاک رهگذار حبیب میگفتم
که ای غلام تو آب حیات در پاکی
کجا شدت گل این باغ و شمع این مجلس
کجا شد آن طرب و عیش و آن طربناکی
بسی ازین کلمات و حدیث رفت و نبود
در آن منازل خاکی به جز صدا حاکی
زمان زمان به دل و چشم خویش میگفتم
ایا منازل سلمان این سلماکی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به سفری که به دیار حبیب داشته اشاره میکند. او از خرابیها و ویرانیهایی که بر اثر بیباوری به وجود آمده، صحبت میکند و مجاورت با ویرانهها را تجربه میکند. او در دل افسوس میخورد که کجا رفتهاند گلها و شادیهای آن باغ و مجلس. به نظرش تمام زیباییها و شادیها به فراموشی سپرده شده و تنها صدای یاد آنها باقی مانده است. او از خود میپرسد که آیا اینجا همان منازل سلمان است که زمانی پر از زندگی و نشاط بوده است.
هوش مصنوعی: وقتی که از کنار دیار محبوبم گذشتم، دیدم که جهان به خاطر نبود احتیاط، آنجا را خراب کرده است.
هوش مصنوعی: در یک مکان ویران، افرادی را دیدم که در کنار خرابیها و شکستهها زندگی میکنند و هیچ ترسی از این وضعیت ندارند.
هوش مصنوعی: به زمین جایی که محبوبم میگذرد، گفتم که ای بنده، تو در پاکی مانند آب حیات هستی.
هوش مصنوعی: چه شد که این باغ پر از گل و شمعهای این مجلس خاموش شدند؟ آن شادی و لذتی که بود، کجا رفت؟
هوش مصنوعی: بسیاری از کلمات و روایتها دچار تغییر و فراموشی شدهاند و در این دنیا هیچ نشانهای جز صداهای بجا مانده از آنها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در آن زمان به دل و چشمان خود میگفتم که آیا اینجا همان جاهایی است که سلمان در آن منزل گزیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۶
زمان زمان به دل و چشم خویش میگفتم
ایا منازل سلمان این سلماکی
اقول بعدک من کل منزل اسفا
ایا منازل سلما فاین سلماکی
همین شعر » بیت ۶
زمان زمان به دل و چشم خویش میگفتم
ایا منازل سلمان این سلماکی
بسا که گفتهام از شوق با دو دیدهٔ خود
أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟
چو بر حدود یار حبیب بگذشتم
که کرده بود خرابش جهان ز بیباکی
مجاوران دیار خراب را دیدم
در آن خرابه خراب و شکسته و باکی
به خاک راهگذار حبیب میگفتم
[...]
بکشت چشم تو ما را از عین بی باکی
و ما ترحمنی غیر عینی الباکی
کرامت تو کند جنس خاک را عالی
لطافت تو دهد طبع آب را پاکی
اناس ترغب حرصا الی امانیهم
[...]
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفتهام از شوق با دو دیدهٔ خود
أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
[...]
زهی شراب لبت مایه طربناکی!
نموده نرگس مستت هزار بی باکی
گذر بدامن پاکت نکرده باد صبا
کجا شکفت گلی در چمن بدین پاکی؟
بیک کرشمه، که کردی، هزار دل بردی
[...]
کتبت قصّة شوقی و مدمعی باکی
بیا که بیتو به جان آمدم ز غمناکی
زمانه را نتوان دید بیامام زمان
فکیف حالک یا دهر! ایّ مولاکی
ز خاک پای تو داد آبروی لاله و گل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.