گنجور

 
هلالی جغتایی

من نگویم که: وفا یار مرا بایستی

اندکی صبر دل زار مرا بایستی

زین همه خواب که بخت سیه من دارد

اندکی دیده بیدار مرا بایستی

هر کجا شیوه دلجویی و احسان دیدم

غیرتم کشت که: دلدار مرا بایستی

ذوق پیکان ترا صید ندانست، دریغ!

زخم آن سینه افگار مرا بایستی

لطف خوبان دگر نیست علاج دل من

این صفت یار ستمگار مرا بایستی

در جهان قاعده مهر و وفا نیست، ولی

یار بی رحم و جفاگار مرا بایستی

وصف آن روی چو مه پیش هلالی گفتم

گفت: این شمع شب تار مرا بایستی