گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هلالی جغتایی

روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او

شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟

او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم

ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او

دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره

از گره گویی بهم پیوسته شد ابروی او

من که در پهلوی او خود را نمیخواهم ز رشک

دیگری را چون توانم دید در پهلوی او؟

گرچه بس دورم، ولی هر جا که منزل میکنم

می‌نشینم رو به‌ کوی یار و خاطر سوی او

ما چو از هر سو به خاک کویش آوردیم رو

بعد ازین روی نیاز ما و خاک کوی او

تا هلالی را فراقت چنگ بزم درد ساخت

ناله دیگر برون می‌آید از هر موی او