عید قربان شد، بیا عاشق کشی بنیاد کن
دردمندان را بدرد نو مبارک باد کن
گفته ای: در دین ما رسم فراموشی خطاست
چون کنی از ما فراموش، این سخن را یاد کن
با من آغاز تکلم کردی و بیخود شدم
تا از اول بشنوم، بار دگر بنیاد کن
زینهار! ای دل، چو آن سلطان خوبان در رسد
حال ما را عرضه ده، کر نشنود فریاد کن
ای فلک، زان سنگها کز نقش شیرین کنده شد
گر توانی زیب روی تربت فرهاد کن
ترک جان گفتیم و بیدادت هنوز آخر نشد
آخر، ای سلطان خوبان، ترک این بیداد کن
ای پری پیکر، هلالی از غمت دیوانه شد
گر نوازش می کنی، او را بسنگی شاد کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عید قربان و عشق و درد و رنج انسانهاست. شاعر از فرا رسیدن عید سخن میگوید و از دردکشیدگان میخواهد که در این روز خوشحالی کنند. همچنین بر لزوم یادآوری اصول دین تأکید میکند و از مخاطبش میخواهد که نادیده نگیرند. شاعر به تجربههای عاشقانه و دردهای عاطفی اشاره میکند و آرزو میکند که درک و توجه به حال عاشقان بیشتر شود. در نهایت، به زیباییها و نیاز به محبت اشاره میشود و از آنهایی که در عشق و محبت از همدیگر غافلند، میخواهد که این کممحلی را ترک کنند.
هوش مصنوعی: روز عید قربان فرا رسیده است، بیا تا با عشق و محبت به دیگران رسیدگی کنیم و به کسانی که در رنج و سختی هستند، نشانهای از شادی و خوشحالی بدهیم.
هوش مصنوعی: تو گفتهای که در دین ما فراموشی ناپسند است، اما اگر تو چیزی را فراموش کردی، لطفاً این نکته را به یاد داشته باش.
هوش مصنوعی: با من صحبت را شروع کردی و من به قدری غرق حرفهایت شدم که انگار فراموش کردم چه میگویم، حالا دوباره از نو صحبت کن و آغاز تازهای داشته باش.
هوش مصنوعی: ای دل، مواظب باش! وقتی که آن پادشاه زیباییها به ما نزدیک شود، حال و احوال ما را به او نشان بده؛ زیرا کر بودن به معنای نشنیدن فریاد ماست.
هوش مصنوعی: ای آسمان، از آن سنگهایی که با نقوش زیبایشان تراشیده شدهاند، اگر بتوانی، زیبایی چهره تربت فرهاد را بیافرین.
هوش مصنوعی: ما جانمان را گذاشتیم و هنوز از درد بیقراری رهایی نیافتهایم. ای آقای خوبان، لطفاً این بیرحمی را متوقف کن.
هوش مصنوعی: ای زیباترین، هلالی از غم تو دیوانه شده است. اگر میخواهی او را نوازش کنی، او را با سنگ شاد کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن
دوستانرا رنجه دار و دشمنان را شاد کن
حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که هست
جز «و یبقی وجه ربک» نقش را بنیاد کن
ملک حسنت چون نخواهد ماند با تو جاودان
[...]
چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن
غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن
زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند
خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن
تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر
[...]
آخر ای پیک صبا یک ره دلم را شاد کن
وز ره چاکر نوازی روی در بغداد کن
ماجرای آب چشمم بر لب شط باز ران
وز دل بازاریم در سوق سلطان یاد کن
چون گذارت بر حدود قصر شیرین اوفتد
[...]
پرسشی کن ای طبیب و جان ما را شاد کن
دردمندان توایم از دردمندان یاد کن
خسرو خوبان که شیرین کام باد از جام عیش
رحم گو بر تلخی جان کندن فرهاد کن
شکر این شادی که کردت بخت چون یوسف عزیز
[...]
ای معلم، خاطر غمدیده من شاد کن
بنده کردم، یک زمان آن سرو را آزاد کن
از گدای خویش فارغ مگذر، ای سلطان حسن
یا بده داد من درویش، یا بیداد کن
خواه پیغامی فرست و خواه دشنامی بده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.