گنجور

 
هلالی جغتایی

عید قربان شد، بیا عاشق کشی بنیاد کن

دردمندان را بدرد نو مبارک باد کن

گفته ای: در دین ما رسم فراموشی خطاست

چون کنی از ما فراموش، این سخن را یاد کن

با من آغاز تکلم کردی و بیخود شدم

تا از اول بشنوم، بار دگر بنیاد کن

زینهار! ای دل، چو آن سلطان خوبان در رسد

حال ما را عرضه ده، کر نشنود فریاد کن

ای فلک، زان سنگها کز نقش شیرین کنده شد

گر توانی زیب روی تربت فرهاد کن

ترک جان گفتیم و بیدادت هنوز آخر نشد

آخر، ای سلطان خوبان، ترک این بیداد کن

ای پری پیکر، هلالی از غمت دیوانه شد

گر نوازش می کنی، او را بسنگی شاد کن

 
 
 
سنایی

این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن

دوستانرا رنجه دار و دشمنان را شاد کن

حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که هست

جز «و یبقی وجه ربک» نقش را بنیاد کن

ملک حسنت چون نخواهد ماند با تو جاودان

[...]

امیرخسرو دهلوی

چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن

غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن

زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند

خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن

تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر

[...]

خواجوی کرمانی

آخر ای پیک صبا یک ره دلم را شاد کن

وز ره چاکر نوازی روی در بغداد کن

ماجرای آب چشمم بر لب شط باز ران

وز دل بازاریم در سوق سلطان یاد کن

چون گذارت بر حدود قصر شیرین اوفتد

[...]

اهلی شیرازی

پرسشی کن ای طبیب و جان ما را شاد کن

دردمندان توایم از دردمندان یاد کن

خسرو خوبان که شیرین کام باد از جام عیش

رحم گو بر تلخی جان کندن فرهاد کن

شکر این شادی که کردت بخت چون یوسف عزیز

[...]

هلالی جغتایی

ای معلم، خاطر غمدیده من شاد کن

بنده کردم، یک زمان آن سرو را آزاد کن

از گدای خویش فارغ مگذر، ای سلطان حسن

یا بده داد من درویش، یا بیداد کن

خواه پیغامی فرست و خواه دشنامی بده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه