ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را
شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را
خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد
زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را
زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد
ای تازه جوان، همچو تو زیبا پسری را
روزی که در وصل برویم بگشایی
از عالم بالا بگشایند دری را
سر خاک شد از سجده آن کافر بد کیش
تا چند پرستم ز خدا بی خبری را؟
از گوشه می خانه برون آی، هلالی
شاید که ببینیم بت جلوه گری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به همسر یا محبوب خود توصیه میکند که با دل عاشق و خونینش شوخی نکند، زیرا این کار ممکن است او را بیدل کند. او از محبوب میخواهد که اگر میخواهد همه به سمت او نگاه کنند، دل صاحبنظران را نرنجاند. شاعر خود را در کنار زیبایی جوانی میبیند و به تجربههای خود از عشق و وصال اشاره میکند. او همچنین به بیخبری از خداوند در سجده اشاره میکند و در نهایت از میخانه میخواهد که به بیرون آید تا شاید زیباییهای عشق را ببیند.
هوش مصنوعی: ای دلبر بازیگوش، عاشق غمزده و دردمند را بیشتر عذاب نده و با او شوخی نکن، گویی که با جان کسی دیگر بازی میکنی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از هر طرف کسی به تو توجه کند، مواظب باش که قلب انسانی با درک و اندیشه را آزرده نکنید.
هوش مصنوعی: هیچ کس در این عالم پیر و کهنه به یاد ندارد که جوانی به زیبایی تو وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: در روزی که به وصل تو نائل شویم، درهایی از عالم بالا به روی ما گشوده خواهد شد.
هوش مصنوعی: شخصی که به خاطر کفری که دارد، به خاک افتاده و در حال سجده است، به من این فکر را میدهد که تا چه زمانی باید به کسانی که از خدا بیخبر هستند، احترام بگذارم؟
هوش مصنوعی: از گوشهی میخانه بیرون بیا؛ شاید بتوانیم هلال ماه را ببینیم که به زیبایی ظاهر شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
[...]
ای کرده نهان شرم جمال تو پری را
روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را
بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون
این است سبب سرخی بید طبری را
عالم همه در هم شد ازان روز که دادند
[...]
فانوس حجاب است چراغ سحری را
دامن به میان بر زده باید سفری را
در دامن منزل نبود بیم ز رهزن
همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح
[...]
آموخت چو اشکم روش ره سپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم
پروای نشستن نبود رهگذری را
در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی
[...]
کاش آن صنم آماده شدی جلوهگری را
در پرده نشاندی صنم کاشغری را
گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش
احضار کند روح هوا فوج پری را
از منظر خورشید تو گر پرده برافتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.