ز سوز سینه، هر دم، چند پوشم داغ هجران را؟
دگر طاقت ندارم، چاک خواهم زد گریبان را
بزن یک خنجر و از درد جان کندن خلاصم کن
چرا دشوار باید کرد بر من کار آسان را؟
نمی خواهم که خط بالای آن لب سایه اندازد
که بی ظلمت صفای دیگرست آن آب حیوان را
بزلفت بسته شد دلهای مشتاقان، بحمدالله
عجب جمعیتی روزی شد این جمع پریشان را!
کسی چون جان برد زین کافران سنگدل، یارب؟
که در یک لحظه میریزند خون صد مسلمان را
طبیبا، تا بکی بر زخم پیکانش نهی مرهم؟
برو، مگذار دیگر مرهم و بگذار پیکان را
هلالی، دل منه بر شیوه آن شوخ عاشق کش
سخن بشنو و گرنه بر سر دل می کنی جان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عواطف و احساسات شدید خود در مورد جدایی و هجران میگوید. او از سوز دل و داغ فراق مینالد و طاقت ادامه این درد را ندارد. شاعر از دیگری درخواست میکند تا با یک ضربه مرگ را برای او آسان کند، زیرا تحمل درد برای او دشوار شده است. او همچنین به زیبایی محبوبش اشاره میکند و میگوید که سایه لب او بر دلش سنگینی میکند. در ادامه، شاعر از بیرحمی و سنگدلی کافرانی یاد میکند که خون مسلمانان را به راحتی میریزند. به پزشک هم خطاب میکند که دیگر به زخمهای او مرهم نگذارد و پیکان را ببرد. در نهایت، به دلش توجه میدهد و میگوید که اگر گوش نکند، بر سر دلش خواهد آمد. این شعر بازتابی از درد عشق و جدایی و همچنین نادیده گرفتن احساسات عمیق انسانی است.
هوش مصنوعی: از شدت دلتنگی و درد دوری، چه مدت باید ناراحتیام را پنهان کنم؟ دیگر توان تحمل این حال را ندارم و میخواهم با چاک زدن گریبانم، از این رنج رها شوم.
هوش مصنوعی: خودت را با درد من درگیر نکن و با یک ضربه مرا از این رنج نجات بده. چرا باید کار سادهای را برای من اینقدر سخت کنی؟
هوش مصنوعی: نمیخواهم که سایهام بر لب آن آب بیفتد، چون آن آب حیات، بدون سایه، جلوهای دیگر دارد.
هوش مصنوعی: موی تو دلهای عاشقان را به خود مشغول کرده است و با کمال مسرت، جالب است که امروز این گروه ناآرام و پریشان گرد هم آمدهاند!
هوش مصنوعی: کسی مانند جان تو میتواند از این سنگدلهای کافر جان برباید، ای پروردگار؟ آنها در یک لحظه، خون صد نفر از مسلمانان را میریزند.
هوش مصنوعی: ای پزشک، تا کی میخواهی بر زخم تیر عشق دارو بگذاری؟ برو و دیگر منتظر مرهم نباش و اجازه بده تیر در دل بماند.
هوش مصنوعی: دل خود را بر وفق شیوه آن معشوق بازیگوش قرار بده و به کلام او گوش کن، وگرنه با شکستگی دل، جان خود را از دست میدهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.