گنجور

 
هلالی جغتایی

نیست غم، گر شد گریبان من از غم چاک چاک

سینه‌ام چاک است، از چاک گریبان خود چه باک؟

می‌کشی بر غیر تیغ و می‌کشی از غیرتم

از هلاک دیگران بگذر، که خواهم شد هلاک

نیست جان را با تن پاک تو اصلا نسبتی

این تن پاک تو صد ره پاک‌تر از جان پاک

خاک آدم را، از آن گل کرد، استاد ازل

تا چنین نازک‌نهالی بردمد زآن آب و خاک

ای که از ما فارغی، گویا نمی‌دانی که ما

دردمندانیم و آه ما به‌غایت دردناک

میْ‌پرستان را ز می هر دم حیاتی دیگر است

آب حیوان ریخت، گویا، باغبان در جوی تاک

گر هلالی چند روزی در لباس زهد بود

باز در کوی خرابات است مست و جامه‌چاک