ای تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال
جلوه حسن و جمالت همه در حد کمال
با چنین حسن ترا ماه فلک چون گویم؟
آفتابی، بتو، یارب، نرسد هیچ زوال!
کاتبان قلم صنع، که مشکین رقمند
صفحه روی تو آراسته اند از خط و خال
با تو خواهم که: صبا حال مرا عرضه دهد
لیکن آنجا که تویی باد صبا را چه مجال؟
بی تو هر شب منم و گوشه تنهایی خویش
پای در دامن غم، سر بگریبان ملال
وه! چه فرخنده شبی باشد و خرم روزی!
که فراق تو مبدل شده باشد بوصال
روی در روی تو آرم، همه وقت، از همه سو
چشم بر چشم تو باشم، همه جا، در همه حال
با تو از هر طرفی صد سخن آرم بمیان
هر جوابی که دهی، باز در آیم بسؤال
گفتگو چند؟ هلالی، دگر افسانه مخوان
تو کجا؟ وصل کجا؟ این چه خیالیست محال؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیفی است از زیبایی و جمال محبوبی که شاعر به آن عشق میورزد. شاعر با اشاره به کمال زیبایی محبوب، به مقایسهاش با ماه و خورشید میپردازد و میگوید که هیچ چیزی به پای او نمیرسد. او همچنین از احساس تنهایی و غم خود در absence محبوب صحبت میکند و آرزو دارد روزی فرا برسد که دوباره با هم باشند و از شادمانی وصال سخن بگوید. در نهایت، شاعر به نمایش عشق و گفتگو با محبوب خود اشاره میکند و از محال بودن جدایی و فاصله سخن میگوید.
هوش مصنوعی: تو همانند سروی در میان چمنها و گلی در باغی، زیبایی و جمال تو به قدری است که همهٔ زیباییها در آن به نهایت کمال خود رسیدهاند.
هوش مصنوعی: با این زیبایی تو، چگونه میتوانم دربارهی ماه آسمان صحبت کنم؟ ای آفتاب، هیچ چیز نمیتواند به تو آسیب بزند یا از تو کم کند!
هوش مصنوعی: نویسندگان خلاق، که آثارشان زیبا و جذاب است، چهره تو را با خطوط و دندانههای جذاب طوری طراحی کردهاند که به زیبایی تو افزوده است.
هوش مصنوعی: میخواهم که نسیم صبحگاهی حال و احوال مرا به تو برساند، اما وقتی تو حضور داری، باد صبا چه فرصتی برای این کار دارد؟
هوش مصنوعی: بدون تو هر شب تنها در گوشهای از تنهاییام هستم و در دل غم نشستهام، سرم را در آغوش اندوه فرو بردهام.
هوش مصنوعی: چه شب خوش شانسی است و چه روز شادی که جدایی تو به وصال تبدیل شده است!
هوش مصنوعی: من همیشه و از هر سو، با چشمانم به چشمان تو خیره میشوم و در هر جا و هر زمانی در مقابل تو قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: اگر با تو هر موضوعی را مطرح کنم و به هر 질문ت پاسخ دهم، باز هم سوالات دیگری برای پرسیدن از تو دارم.
هوش مصنوعی: دیگر چه سخنی میخواهی بگویی؟ هلالی، دیگر از این قصههای بیپایه نگو. تو در کجا هستی و پیوند در کجا؟ این چه خیالی است که به هیچ وجه امکانپذیر نیست؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال
جز به شادی نسپردم شب و روز ومه و سال
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست
چه بود روزی پیروزتر از روز وصال
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
[...]
از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال
باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال
گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو
شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال
بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو
[...]
چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال
داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال
باز رفته بکنار و شده آواره غراب
یافته شیر نیستان و شده دور شگال
ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف
[...]
حاجب بوم یکی از سپید است بفال
. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال
خاصه را صید گرفتار میان چنگال
عامه مردم را داده از آن صید حلال
ای ترا کرده خداوند خدای متعال
داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال
حق آنرا که زبر دست جهانی کردت
که مرا بیهده بیجرمی در پای ممال
بکرم یک سخن بنده تامل فرمای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.