لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
محتشم کاشانی

او کشیده خنجر و من جامه جان کرده چاک

رایاو قتل منست و من برای او هلاک

زان رخم حیران آن صانع که پیدا کرده است

آتش خورشید پرتو ز امتزاج آب و خاک

دی به آن ماه عجم گفتم فدایت جان من

گفت نشنیدم چه گفتی گفتمش روحی فداک

از غم مرگ و عذاب قبر آزادم که هست

قتل من از دست یار و خاک من در زیر تاک

بوالعجب دشتی است دشت حسن کز نازک دلی

آهوان دارند آنجا خوی شیر خشمناک

جنبش دریای غم در گریه می‌آرد مرا

می‌زند طوفان اشگ من سمک را برسماک

محتشم هرچند گردیدم ندیدم مثل تو

خیره طبعی بی حد از کافر دلی بی‌ترس و باک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

با دو سه بوسه رها کن این دل از درد خناک

تا به من احسانت باشد، احسن الله جزاک

جامی

جان عاشق چون بود از آرزوی طبع پاک

دامن معشوق اگر آلایشی دارد چه باک

حاش لله چون رسد معشوق ما دامن کشان

دامنش زان پاکتر باشد که ما گوییم پاک

صفوت و پاکیزگی لازم بود خورشید را

[...]

هلالی جغتایی

نیست غم، گر شد گریبان من از غم چاک چاک

سینه‌ام چاک است، از چاک گریبان خود چه باک؟

می‌کشی بر غیر تیغ و می‌کشی از غیرتم

از هلاک دیگران بگذر، که خواهم شد هلاک

نیست جان را با تن پاک تو اصلا نسبتی

[...]

شیخ بهایی

تا زند بخیه درزی چالاک

آنچه بر یوسف از قفا شد چاک

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه