کار من فریاد و افغانست، دور از یار خویش
مردمان در کار من حیران و من در کار خویش
ای طبیب دردمندان، این تغافل تا به کی؟
گاه گاهی میتوان پرسیدن از بیمار خویش
گرد کویت بیش از این عشاق مسکین را مسوز
دود دلها را نگه کن بر در و دیوار خویش
چند بهر قتل من آزرده سازی خویش را؟
رحم فرما، بگذر از قتل من و آزار خویش
تا هلالی را به سوز عشق پیدا شد سری
میگدازد همچو شمع از آه آتشبار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از یک عاشق میگوید که در دوری از معشوق خود فریاد و ناله میکند و دیگران در حیرت از حال او هستند. شاعر از طبیب دردمندان میخواهد که دیگر از بیتفاوتی دست بردارد و گاهی حال بیمار را بپرسد. او به معشوقهاش میگوید که دیگر عشقورزیاش را بیش از این سخت نکند و دلهای عاشقان را نسوزاند. شاعر از معشوقش میخواهد که از آزارش دست بردارد و رحم کند. او به گونهای ابراز میکند که عشق مانند شمعی است که از آتش درونش ذوب میشود.
هوش مصنوعی: من به فریاد و ناله مشغولم و در دوری از یار خود، مردم را در کارهایم گیج و سردرگم میبینم، در حالی که خودم در کارهایم غرق هستم.
هوش مصنوعی: ای پزشک بیماران، تا چه زمانی میخواهی بیتوجهی کنی؟ گاهی باید از حال بیمار خود بپرسی.
هوش مصنوعی: عزیز من، عشق تو باعث شده که دلهای عاشقان به شدت در آتش سوختن. لطفاً این آتش را بیشتر نکن و احساسات قلبی آنها را در نظر بگیر. دلهای شاداب و سوخته را از در و دیوار خودت دور نگهدار.
هوش مصنوعی: چرا خودت را به خاطر کشتن من ناراحت میکنی؟ لطفاً رحم کن و از آزار خودت و کشتن من بگذر.
هوش مصنوعی: تا وقتی که هلال ماه به خاطر عشق پیدا شد، سر او مانند شمع از شعله عشقش میسوزد و میگدازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو
[...]
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
تا چرا این خستهدل را دور کرد از یار خویش؟
حیف میداند که بعد از چند مدت بیدلی
شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش
هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست
[...]
پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش
کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش
بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت
مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش
نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس
[...]
ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش
ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم
عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش
مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند
[...]
هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش
تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش
تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت
روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش
دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.