بر سر بالین طبیب از ناله من زار شد
از برای صحت من آمد و بیمار شد
دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد
بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد
صبر می کردم که، درد عشق خوبان کم شود
لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد
مدعی، گویا، برای کشتن ما بس نبود
کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد
هر کرا سودای زلف آن پری دیوانه کرد
خانمان بر هم زد و رسوای هر بازار شد
من سگت، ای ترک آهو چشم، برقع باز کن
کز برای دیدن روی تو چشمم چار شد
بس که آمد بر سر کویت، هلالی، همچو اشک
از نظر افتاد و در چشم عزیزت خوار شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج حاصل از عشق سخن میگوید. او به سر پزشک رفته تا درمانی برای بیماریاش پیدا کند، اما پزشک خود از شنیدن نالههای او دردمند میشود. شاعر در کنج غم به یاد محبوبش خواب را بر خود حرام میکند و حتی همسایهها هم از صدای نالهاش بیدار میشوند. شاعر امیدوار بود که درد عشق او کم شود، اما برعکس، این درد روز به روز بیشتر میشود. او به یکی از معشوقان میتازد که با خیانتش، دل او را شکسته و او را به رسوایی و ناراحتی کشانده است. شاعر در پایان به ترک محبوبش خطاب میکند و از او میخواهد که رویش را به او نشان دهد، چون دیدن او برایش بسیار بااهمیت است.
هوش مصنوعی: در کنار من، پزشک از نالههای من غمگین شد و برای بهبودی من آمد، اما خود نیز بیمار گشت.
هوش مصنوعی: دیروز در گوشهای از غم، صدای دل من باعث نشد که خوابم ببرد، بلکه صدای نالۀ من همسایه را هم بیدار کرد.
هوش مصنوعی: منتظر بودم که رنج عشق محبوبان کم شود، اما متوجه شدم که اندوه من با دارویی تلخ بیشتر شد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد شخصی که ادعا میکند، برای نابود کردن ما کافی نبوده است، زیرا آن ماه زیبا و بیرحم نیز از دنیای ما رفت و با کسی دیگر همراه شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی موهای آن پری عشق ورزد، زندگیاش را به هم میریزد و در هر جایی نیز رسوا میگردد.
هوش مصنوعی: من مانند سگی هستم برای تو، ای دختر زیبا با چشمان مانند آهو. لطفاً حجاب خود را کنار بزن تا بتوانم چهرهی تو را ببینم؛ زیرا به خاطر دیدن تو، چشمانم ناتوان شدهاند.
هوش مصنوعی: به قدری در کنار کوچهات آمدم و ایستادم که مانند هلالی که به زمین میافتد، اشک از چشمانم ریخت و در چشم تو بیارزش شدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شیدگانی سهمگین کولنگ و بی هنجار شد
بر ره هموار او خس رست و ناهموار شد
وان دهان کز کوچکی نقطه پرگار بود
از فراخی باز همچون دایره پرگار شد
زلف مشک افشان او بر ماه چون زنجیر بود
[...]
این جهان میسوخت تا از زخم تیغ افگار شد
وان سگی میکرد تا از بیلکی مردار شد
ای بسا تن کوزدست خویشتن در خاک خفت
وی بسا سر کوبپای خویشتن بردار شد
ْآنکه چشمی پر گهر از گریه چونپیکاننمود
با دهانی پر ز خون از خنده چون سوفار شد
[...]
فتنه خفته ز چشم مست تو بیدار شد
خاصه آن ساعت که زلفت نیز با او یار شد
در شب هجرت ببینم روز وصلت را بخواب
گر تواند بخت خواب آلود من بیدار شد
روزگاری ناکشیده محنت هجران تو
[...]
تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد
نقد جان بر کف نهاد و بر سر بازار شد
ما ز دام خویشتن بینی به کلّی رسته ایم
وای بر مرغی که صید حلقهٔ پندار شد
از گلستان جمالت اهل معنی را چه سود
[...]
بهر خونریز من از خواب صبوی یار شد
ساقیا می ده که بخت خفته ام بیدار شد
یوسف مصری یکی هم از خریداران تست
او نه بهر خود فروشی بر سر بازار شد
کفر زلفت در دلم از بسکه قلاب افکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.