گنجور

 
حزین لاهیجی

ﭼﻮﻥ ﺗﻔﮑﺮ ﺑﻪ ﺫﺍﺕ ﺍﻭ ﻧﺮﺳﺪ

هم به کُنهِ صفات او نرسد

ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻭﺻﺎﻑ، ﻋﯿﻦ ﺫﺍﺕ ﺑﻮﺩ

گرچه مفهوم آن صفات بود

در حقیقت، صفت هویت اوست

مغز، معنی و هر چه بینی پوست

حد الحقیقت است خدا

اختلافات، باشد از اسما

هستیش هر چه هست ذات آن است

آنچه قدرت بود، حیات آن است

حکمت است آنچه قدرتش خوانی

بصر است آنچه سمع می دانی

وحدتش عالم است و هم معلوم

غیر باشد، صفات در مفهوم

عین واحد، ظهور ذات کند

به اثر جلوهٔ صفات کند

بنگر احکام دو جهانش را

پی نقد و صفات دانش را

پیش چشمی که عین انصاف است

مرجع حرف، نفی اوصاف است

نفی اوصاف می کنیم از ذات

به حصول نتایج و ثمرات

وصف، منفی ست پیش دیده وران

غایتش را کمال مثبت دان

خواه توصیف و خواه تنزیه است

منع تفصیل و ردّ تشبیه است

اختلاف تجلیات بود

که مآلش کمال ذات بود

این که اسماء فالق الاشیاست

لفظ بسیار، واحد المعناست

اختلافات گرچه مختلف است

جامعیت مقام مؤتلف است

گر کمال بها برون ز حد است

جلوهٔ ذات اکاملا احد است