گنجور

 
حزین لاهیجی

عارفان چون دم از لقا زده اند

نقش معنی به مدعا زده اند

آن سخن چون به گوش عامه رسید

هرکسی بر مراد خود فهمید

کار بینا و کور یکسان نیست

گوش را، کار چشم شایان نیست

گوش دل، گوش تیزهوشان است

گوش حس، از درازگوشان است

تیغ تیز زبان دانا دل

هست فرقان راست از باطل

با زبان نوبت شهی زدهام

سکه بر زرِّ ده دهی زده ام

هر فسادی که در جهان باشد

از زبان مقلدان باشد

هله، هش دار، تا زیان نکنی

سر خود در سر زبان نکنی

طوطی از گفت خود قفس گیر است

می پرد شاد، تا نفس گیر است

کوری ناقصان ز دید به است

پیش من، منکر از مرید به است

پر شاهین کلنگ اندازد

پر تقلید، خون هدر سازد

ابلهی، در حماقت آبادی

به هوای پریدن افتادی

بست بر خود، دو بال کرکس را

زندگی خوش نبود ناکس را

شد فراز بلندتر بامی

کز پریدن برآورد نامی

از پر عاریت به دام افتاد

بال بر هم زد و ز بام افتاد

آنچه مقصود اهل تحصیل است

بینش حق به جمع و تفصیل است

چون شود حاصل این خجسته کلام

عارف آن را لقا نماید نام

بینش وحدت است در کثرت

رؤیت کثرت است در وحدت

وان به نوعی که از کمال نظر

نشود هیچ یک، حجاب دگر

در تماشای خلق حق بیند

رخ خورشید، در شفق بیند

خلق بیند ز جلوهٔ ازلی

چونکه باشد دوبینی از حولی

باشد ادنی مراتب تقوی

اجتناب از حرام، در معنی

آخرین پایه، نزد صاحب سیر

تقویِ دل ابودا ز رؤیت غیر