گنجور

 
حزین لاهیجی

ایّام، گرسنه اژدهایی ست

کاو راست نواله، مغز آدم

گشته ست به خون مردمی سرخ

این اشقر دیوزاد را، دم

این تیشهٔ نخل میوه افشان

نگذاشت به ریشهٔ وفا، نم

ابنای زمان به رتبه پیش اند

از ابن زیاد و ابن ملجم

آفاق گرفته، ظلمت جهل

کو صبح، که از صفا زند دم؟

چون سلسله، در نطاق پرخاش

مشتی سفله، فتاده درهم

از مادر روزگار بی مهر

با حقد و نفاق، زاده توام

دور است، سلامت از لقاشان

شد ترک سلام، شقِّ اسلم

کو نوح و دعای چشمه زایش؟

واجب شده، شست وشوی عالم