ز دورم دید، اجازت داد عزم جان فشانی را
نگاهش زود می فهمد، زبان بی زبانی را
فرامش کاریش تعلیم دادم از سبکروحی
که زود از خاطر او رفتم و بردم گرانی را
نسیم آسا، امان از آفت واماندگی دارد
تواند گر کسی برداشت، بار ناتوانی را
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
ز دورم دید، اجازت داد عزم جان فشانی را
نگاهش زود می فهمد، زبان بی زبانی را
فرامش کاریش تعلیم دادم از سبکروحی
که زود از خاطر او رفتم و بردم گرانی را
نسیم آسا، امان از آفت واماندگی دارد
تواند گر کسی برداشت، بار ناتوانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شاعرانه، فردی از دوری معشوقش صحبت میکند و از احساسات عمیق خود میگوید. او اشاره میکند که نگاه معشوقش بدون نیاز به کلمات، احساساتش را متوجه میشود. همچنین به این نکته اشاره دارد که تلاشهایش برای جلب توجه معشوق بینتیجه مانده و احساس ناراحتی و بار سنگینی را تجربه کرده است. در پایان، به نسیم اشاره میکند که میتواند از سختیها و مشکلات رهایی بخشد، اگر کسی اراده کند بار ناتوانی را به دوش بکشد.
هوش مصنوعی: از دور که مرا دید، اجازه داد که برای عشق جانفشانی کنم. نگاه او به سرعت متوجه حال من میشود، حتی بدون اینکه کلمهای به زبان بیاورم.
هوش مصنوعی: من به او آموختم که فراموشی کار اوست، زیرا من با روحی سبکسر به سرعت از یاد او رفتهام و دشواریها را از دوش او برداشتهام.
هوش مصنوعی: نسیم لطیفی که میوزد، به ما آرامش میدهد و از آسیبهای ناشی از رکود و stagnation جلوگیری میکند. اما اگر کسی بتواند بار سنگین و دشواریهای خود را به دوش بکشد، میتواند از این آرامش بهرهمند شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.