کند گردآوری زلفش، دل شوریده بسیاری
که زندان را نباشد بهتر از زنجیر، دیواری
تغافل می کند تیغ تو تا کی با رگ جانم؟
ز کفر بی سرانجامم، به جا مانده ست زنّاری
خروشی دلخراش از رخنه های سینه می آید
صفیری می سراید در قفس، مرغ گرفتاری
غبار تربتم، در چشم شیران خاک می ریزد
خدنگی خورده ام از کیش مژگان ستمکاری
ز خورشید جهان آرای رخسار نگه سوزش
در آتشخانه ى دل، هر طرف گرم است بازاری
تپان درخاک و خون، چون نیم بسمل جان گسل دارد
دل آزرده را، بیماری چشم جگر داری
حزین ، آخر زیان عشقبازی، سود می گردد
که بازار نگه، گرم است، با خورشید رخساری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج عاشقانه است. شاعر از احساسات عمیق و عذاب خود به دلیل دوری از معشوق سخن میگوید. او زنجیر عشق را بدتر از زندان میداند و از تاثیری که معشوق بر روح و جانش دارد، ابراز ناتوانی میکند. همچنین به تصویری از غم و فراق اشاره میکند که گویی در سینهاش فریاد میزند. در نهایت، شاعر به این نکته میرسد که عشق و زیبایی میتوانند به زحمت و رنج منجر شوند، اما در عین حال، جذابیت و گرمی وجود معشوق به طرز عجیبی ارزش این درد را بالا میبرد.
هوش مصنوعی: بافتن زلفهایش دلهای زیاد را به تنگنایی میبرد که زندان بهتر از این زنجیر و دیوار نیست.
هوش مصنوعی: تا کی باید با تیغ تو غفلت کنم که رگ جانم را میزند؟ از کفر بینتیجهام، همهجا به یادگار مانده است.
هوش مصنوعی: از دل سینه صدا و نالهای شنیده میشود، مانند فریادی که از درون قفس برمیخیزد و نشاندهندهی درد و رنج یک پرنده گرفتار است.
هوش مصنوعی: غبار خاک من در چشمان شیران میریزد؛ من نیز تیر غمانگیزی خوردهام که از زیبایی مژگان کسی به من اصابت کرده است.
هوش مصنوعی: رخسار زیبا و درخشان او مانند آفتاب، جلوهای دارد که در دل من شعلهور است. در این آتش، هر سوی قلبم مانند بازاری زنده و پرحرارت است.
هوش مصنوعی: در دل خاک و خون، در حالتی سخت و دردناک، کسی که جانش را از دست داده، دلش به شدت آزرده است. او مانند کسی که مبتلا به بیماری است، دردی در دل و جگر دارد.
هوش مصنوعی: حزین، در نهایت عشق و عاشقی، ضرر و زیان به همراه دارد و تنها زمانی میتوان از آن سود برد که بازار عشق رونق داشته باشد و چهرهای آفتابی در آن باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امیرا! تو به هر خوبی و نیکویی سزاواری
ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری
توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری
به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری
حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری
[...]
ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی
نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری
شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی
شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری
گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی
[...]
زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری
به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری
مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت
ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری
جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت
[...]
جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری
بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری
نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری
نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری
که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری
سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه
اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری
چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.