به ناکامی گذشت، ای شاخ گل، دور از تو ایامی
کسی را چون برآید کام دل از چون تو خودکامی؟
درین مدت که آهم نامه بود و اشک من قاصد
نه یاد از نامه ام کردی و نه شادم به پیغامی
اگر عیبم به رسوایی کنی، داربم معذورت
پی دل، هرگز ای نامهربان، ننهاده ای گامی
توان افروخت شمع کشته از هر تار موی من
درین محفل که دارد دعوی عشق تو، هر خامی
ز نعمتهای الوان محبت، لذتی دارم
کباب من نمک سود است، از اشک جگر فامی
چو خورشید از دل پر خون خود رطل گران دارم
به دوران ها مگر یابی، چو من خون دل آشامی
فراموشی حدی دارد، تغافل مدتی دارد
دعاگوی توام، دل را تسلی کن به پیغامی
به نارعنایی شمشاد، کمتر در جهان دیدم
کنون در سایهٔ سرو تو پیداکرده اندامی
ندارد جای داغی دفتر دل، تا قلم گنجد
بِحَمْدِ اللّه، کتاب عشق را، دادیم انجامی
بهشتی روی من دارد به سویم گوشهٔ چشمی
ز نعمتهای جنت قسمتم گردیده، بادامی
مرا بخت سیه، سرگشته دارد ور نه در کویش
سفیدی می کند در انتظارم، دیدهٔ دامی
در آن عالم که عشق او مرا دارد، نمی باشد
بیاض گردن صبحی، سواد طرّه ی شامی
درین قحط الرجال، آوازه دارد خاک خاموشان
به جز سنگ مزار، امروز نبود صاحب نامی
حزین از درد تاکی می توان گرداند بالین را؟
مگر بر بستر خواب عدم، گیریم آرامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساساتی عمیق از ناکامی و درد ناشی از عشق است. شاعر به یاد ایام گذشته و دوری از معشوقش میپردازد و از بیتوجهی او به نامه و پیامهایش مینالد. او احساس میکند که عشقش بیشتر به درد و رنج منجر شده و این در حالی است که عشق او به شدت عمیق و واقعی است. شاعر میگوید که محبت و عشقش به مانند شمعی است که از وجودش میسوزد و همچنین از غم و اندوهی که در دل دارد، رنج میکشد. در نهایت، او به یأس و ناامیدی میرسد و احساس میکند به جز درد و رنج، چیزی نصیبش نشده است.
هوش مصنوعی: گذر زمان بدون تو برای کسی که عاشق است، به سختی و ناکامی میگذرد. هیچکس نمیتواند به آرزوی خود در زندگی برسد؛ چرا که تو خود بینظیری و کام دل را به کسی نمیدهی.
هوش مصنوعی: در این مدت که من به خاطر دوریام غمگین و غصهدار بودم و اشکهایم پیامآور عواطف و احساساتم بودند، تو نه به یاد من بودی و نه با پیغامی به من شادی بخشیدی.
هوش مصنوعی: اگر عیبهایم را برای دیگران بگویی و رسوایم کنی، من به خاطر دلم از تو میگذرم. هرگز ای بیرحم، یک قدم برای من برنداشتهای.
هوش مصنوعی: از هر تار موی من، میتوان شمعی روشن کرد، چون در این جمعی که درباره عشق تو صحبت میکند، هر ناپختگی و سادگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از نعمتهای مختلف عشق، لذتی را تجربه میکنم که بیمانند است. دردهای عاطفی و گریههای جانکاه من، مانند نمک بر روی کباب، طعم خاصی به زندگیام میبخشند.
هوش مصنوعی: من از دل پر از درد و رنج خود، بار سنگینی را بر دوش دارم که همچون خورشید میدرخشد. امیدوارم در روزگارهای آینده، تو نیز بتوانی چون من از این آلام و رنجها بنوشی.
هوش مصنوعی: آدم میتواند مدت زمانی بعضی چیزها را نادیده بگیرد یا فراموش کند، اما این فراموشی همیشه نمیماند. من برای تو دعا کرده و خواهان آرامش قلب تو هستم، فقط کافیست پیغامی بدهی تا دل را آرام کنم.
هوش مصنوعی: در میان زیباییهای طبیعی، کمتر چیزی را همچون تو در سایهٔ درخت سروی یافتهام که اینگونه خوشنما و خوشحالت باشد.
هوش مصنوعی: در دل کسی که داغ و حسرت دارد، جا برای نوشتن نیست. ما کتاب عشق را به یاری خدا به پایان رساندیم.
هوش مصنوعی: چهرهای بهشتی دارد و با نگاهی به من مینگرد. از نعمتهای بهشت قسمت من شده است، به گونهای که مثل یک بادام شیرین و خوشمزه میباشم.
هوش مصنوعی: فکر میکنم که شانس من بد است و اینکه در راه تو گم شدهام. اگر غیر از این بود، در جستجوی تو با دلی روشن منتظر میماندم و چشمانم مانند دامی به تو مینگریست.
هوش مصنوعی: در دنیایی که عشق او به من تعلق دارد، دیگر سفیدی صبح به اندازه سیاهی یک رشته مو در قید من نیست.
هوش مصنوعی: در این زمان که مردان با شخصیت کمیاب شدهاند، تنها صدای خاموشان که همان سنگ قبرهاست به گوش میرسد و به جز آن، امروز هیچ فرد معروف و شناختهشدهای وجود ندارد.
هوش مصنوعی: حزین از دوری چه زمانی میتوانم سرم را روی بالش بگذارم؟ مگر اینکه در خواب مرگ آرام بگیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی
نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم
[...]
بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی
بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی
برآور دودها از دل به جز در خون مکن منزل
فلک را از فلک بگسل که جان آتش اندامی
در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن
[...]
حرام است ار دلی داری حیاتی بی دل آرامی
برو یاری به دست آور که یابی از لبش کامی
اگر بلبل بدانستی که گل بوی از کجا دارد
نگشتی گرد گل هرگز طلب کردی گل اندامی
به دفع چشم بد آن را که باشد هم نفس خوبی
[...]
مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی
دلت چون بتپرست آمد به شهر ما گذر، کان جا
چلیپاییست در هر توی و ناقوسی به هر بامی
ز سر باد مسلمانی دماغت را چو بیرون شد
[...]
بیاور ساقیا! در دِه من دل خسته را جامی
که من خود را نمی دانم ز نیک و بد سرانجامی
به امّید وصالش دامن عمرم به ناکامی
برفت از دست و در دستم نیامد دامن کامی
من اوّل بلبلی بودم میان بلبلان گویا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.