در دیده نگاه تو که از جوش فتاده
مستی ست که در میکده خاموش فتاده
مشکیست که دارد جگر نافه پر از خون
خالی که بر آن عارض گلپوش فتاده
غارتگر جمعیت دلهاست ببینید
زلفی که پریشان به بر و دوش فتاده
مایوس مکن چشم به راهان چمن را
از شوق تو گل یک چمن آغوش فتاده
کو صاحب هوشی که کند فهم، سروشم
کار سخنم با لب خاموش فتاده
هر جرعه این غمکده را باده به رنگی ست
ته شیشه عشق است که سر جوش فتاده
با دولت بیدار، هماغوش کند خواب
چشمی که بر آن صبح بناگوش فتاده
کو عشق که از داغ چراغی بفروزم؟
بختم چو شب هجر سیه پوش فتاده
فکر تو خموشی ست حزین از سخن عشق
این کهنه شرابی ست که از جوش فتاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلفی که بر آن طرف بناگوش فتاده
شامی است که با صبح هم آغوش فتاده
پروانه پرسوخته شمع تجلی است
خالی که بر آن عارض گلپوش فتاده
از اشک تهی همچو در گوش نگردد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.