تا رفته از نظر، ز تنم جان برآمده
شرمندهام که در غمش آسان برآمده
از پیچ وتاب عشق ندارم شکایتی
دل در شکنج طره پیچان برآمده
یوسف صفت غمم ز جفای زمانه نیست
گلگونه ام به سیلی اخوان برآمده
از تیغ او مرا تن صدپاره خوش نماست
چون گل تنم به زخم نمایان برآمده
نگذاشته ست در جگرم داغ عشق نم
خونابه ای به کاوش مژگان برآمده
در تنگنای شهر چه سان وا شوم حزین ؟
دیوانهام به کوه و بیابان برآمده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس عمیق و دردناک خود در عشق صحبت میکند. او به این نکته اشاره میکند که از دست رفتن معشوقش او را به شدت آزار داده و احساس شرمندگی دارد که این درد او را راحت کرده است. شاعر میگوید که از پیچیدگیهای عشق هیچ شکایتی ندارد و در عین حال، غمش به خاطر بیداد زمانه نیست. او زخمها و دردهایش را به زیبایی توصیف میکند و به تنگناهای شهر و احساس تنهاییاش اشاره میکند که او را به دیوانگی کشانده است. در کل، شعر پر از تصویرسازی و بیان عواطف عمیق عاشقانه است.
هوش مصنوعی: زمانی که محبوبم از نظر دور میشود، به شدت احساس آسودگی و آرامش میکنم. این احساس باعث شرمندگیام است چون در غم او، راحتی پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: من از ناهماهنگی و درد عشق ناراحت نیستم، زیرا دل من در تودرتویی موهای پیچ خورده تو غرق شده است.
هوش مصنوعی: غم من ناشی از بیمهری زمانه نیست؛ من همچون یوسفی هستم که در برابر سختیها و مشکلات، به خوبی و زیبایی خود ادامه میدهم. حتی اگر در چهرهام نشانههای درد و رنج ببینید، اما همچنان در درونم زیبایی و شادابی پایدار است.
هوش مصنوعی: از ضربههای او من حس زیبایی دارم، مثل گل که بر اثر زخم شکفته میشود و خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: عشق در عمق قلبم زخم عمیق و دردناکی به جا گذاشته و اشکهایی که از چشمانم سرازیر میشود، نشانهای از این درد است.
هوش مصنوعی: در میان فشارها و مشکلات زندگی شهری، چطور میتوانم خود را آرام کنم و از غم دور شوم؟ احساس عدم تعادل و دیوانگی من مرا به سمت کوهها و بیابانها میکشاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از تو نام گوهر شاهان برآمده
اعدات یکسر از سر و سامان برآمده
از مهر خاتم تو به اعجاز در جهان
آوازه نگین سلیمان برآمده
در نامه کفایت و روزی و نام و ننگ
[...]
از خواب جامه چاک و پریشان برآمده
صبح قیامتش ز گریبان برآمده
ای مردم دو دیده به کشتی چشم من
بنشین که از فراق تو طوفان برآمده
دور از گل رخ تو چو مجنون گریستم
[...]
نخل قدت که از چمن جان برآمده
شاخ گلی بصورت انسان برآمده
از پای تا به سر همه جانست آن نهال
گویا ز آب چشمه ی حیوان برآمده
اکنون تویی جمیل جهان گرچه پیش ازین
[...]
جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده
گویی به عزم خدمت جانان بر آمده
ناز غرور کی نهد از سر که این نهال
گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده
با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر
[...]
هر خار کان ز گلشن هجران برآمده
در پای دل شکسته و از جان برآمده
بهر نثار تیغ جفایت مرا چو شمع
هر دم سر دگر ز گریبان برآمده
از بس به ذوق ناوک جور تو خوردهایم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.