گنجور

 
حزین لاهیجی

دل، سیه مست به سودای تو از جا رفته

از نگاه تو چها بر سر تقوا رفته

هرکس از لعل توکام دل ناشادگرفت

چارهٔ ماست که از یاد مسیحا رفته

نتواند که رود از دل فرهاد برون

نقش شیرین اگر از صفحه خارا رفته

گرد راهش بود از نکهت گل مشکینتر

هرکه از جلوه رخسار تو از جا رفته

کشش اوست که ما را برد از خویش حزین

شبنم از جذبه خورشید به بالا رفته