شمع را شعله، مسلسل ز دل آید بیرون
آه جان سوختگان متصل آید بیرون
در جهان چند به آیینه سکندر نازد؟
چه تماشاست که از پرده دل آید بیرون؟
چشم نظارگیان لایق دیدار تو نیست
به تماشای تو هر کس خجل آید بیرون
در چمن گر قد شمشاد به ناز افرازی
قمری از منّت سرو چگل آید بیرون
دل خون گشته شود گر به مثل رنگ حنا
مشکل از دست تو پیمان گسل آید بیرون
زلف مشکین تو هر جا که شود غالیه سا
نکهت از نافهٔ چین منفعل آید بیرون
این گهر نیست که نشمرده به خاک افشانم
اشک گلرنگ به صد خون دل آید بیرون
سینه صیقل گری از پاس دمش باید کرد
صبح را تا نفسی معتدل آید بیرون
تن خاکی به رهم طرفه طلسمی است حزین
خرم آن روز که پایم زگل آید بیرون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات عمیق و عشق خود میپردازد. او به تصویر شعله شمع و آتش دل سوختگان اشاره میکند و میگوید که احساسات عمیق و دردهای ناشی از عشق در دلها بیرون میآیند. او به تماشای زیباییها اشاره کرده و میگوید که دیدن معشوق تنها برای برخی لایق نیست. همچنین به زیباییهای طبیعت، همچون شمشاد و قمری، و به دلتنگی و اشکهایی که از عشق آمده اشاره میکند. در پایان، شاعر بر امید به روزی بهتر تأکید دارد، روزی که از قید و بندهای خاکی رها شود.
هوش مصنوعی: شعله شمع از دل برمیآید و از آن درد و رنج جانهای سوخته همواره بیرون میتراود.
هوش مصنوعی: در دنیا چند نفر هستند که به زیبایی و عظمت آیینه سکندر افتخار کنند؟ چه نمایشی وجود دارد که از عمق دل انسان به نمایش درآید؟
هوش مصنوعی: چشمان کسانی که میخواهند تو را ببینند، لیاقت دیدن تو را ندارند. هر کسی که تو را تماشا کند، از این ناامیدی شرمنده خارج میشود.
هوش مصنوعی: اگر در چمن، شمشاد با ناز و زیبایی برافراشته شود، قمر (عقاب) از دل پریشانی و ناز سرو چگل (درخت زیبا) به راحتی بیرون خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر دل انسان همچون رنگ حنا خونین و زخمی شود، چه دشواری دارد که تو پیمان خود را بشکنی و بیرون بری؟
هوش مصنوعی: هرجا که زلف سیاه تو باشد، بوی خوش آن همانند عطر لابهلای گلها منتشر میشود و از گلی که در چین پرورش یافته، عطر دلپذیرش به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: این گوهر ارزشمند نیست که بدون حساب و کتاب به خاک بپاشم. اشکهای رنگین من از دل پر درد و غم به بیرون میآید.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن روزی تازه و آرام، باید دل را با ذکر و یاد خدا صاف کرد، تا اینکه نفسهای روحی به تعادل برسند و آرامش بگیرد.
هوش مصنوعی: بدن خاکی من به نوعی جادو و رمز و راز وابسته است، اما روزی خوشی خواهد بود که پایم از خاک و گِل آزاد شود و به جهان دیگری بروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون
این گل از دامن صحرای دل آید بیرون
سالها غوطه به خوناب جگر باید خورد
تا ز دل یک نفس معتدل آید بیرون
می رود منفعل از مجلس مستان خورشید
[...]
گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون
تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون
گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون
مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون
عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک
[...]
آن قدرها که ز صد چاه گل آید بیرون
از زنخدان تو... دل آید بیرون
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.