شمع را شعله، مسلسل ز دل آید بیرون
آه جان سوختگان متصل آید بیرون
در جهان چند به آیینه سکندر نازد؟
چه تماشاست که از پرده دل آید بیرون؟
چشم نظارگیان لایق دیدار تو نیست
به تماشای تو هر کس خجل آید بیرون
در چمن گر قد شمشاد به ناز افرازی
قمری از منّت سرو چگل آید بیرون
دل خون گشته شود گر به مثل رنگ حنا
مشکل از دست تو پیمان گسل آید بیرون
زلف مشکین تو هر جا که شود غالیه سا
نکهت از نافهٔ چین منفعل آید بیرون
این گهر نیست که نشمرده به خاک افشانم
اشک گلرنگ به صد خون دل آید بیرون
سینه صیقل گری از پاس دمش باید کرد
صبح را تا نفسی معتدل آید بیرون
تن خاکی به رهم طرفه طلسمی است حزین
خرم آن روز که پایم زگل آید بیرون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون
این گل از دامن صحرای دل آید بیرون
سالها غوطه به خوناب جگر باید خورد
تا ز دل یک نفس معتدل آید بیرون
می رود منفعل از مجلس مستان خورشید
[...]
گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون
تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون
گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون
مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون
عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک
[...]
آن قدرها که ز صد چاه گل آید بیرون
از زنخدان تو... دل آید بیرون
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.